مترادف لطمه : آسیب، صدمه، گزند، مضرت، شوک، ضربه، خسارت، خسران، زیان، سیلی
برابر پارسی : آسیب، زیان، گزند
injury, damage, shock, slap
damage, disservice, hurt, injury, loss, prejudice
برهم زدن , ترساندن , دست پاچه نمودن , شرمنده شدن , ترسيدن , خجلت
آسیب، صدمه، گزند، مضرت
شوک، ضربه
خسارت، خسران، زیان
سیلی
۱. آسیب، صدمه، گزند، مضرت
۲. شوک، ضربه
۳. خسارت، خسران، زیان
۴. سیلی
لطمة. [ ل َ م َ ] (ع اِ) طپانچه . تپانچه . سیلی . چک . ج ، لطمات : تو مرا یک لطمه بزن ، گفت : حاشا که من هرگز این کنم و هیچ آزاد زاد پدر را لطمه نزند. (مجمل التواریخ ). لطمه ٔ موج خشم او از بحر خضم حکایت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 369). چون دریا باشند که اگرچه منبع آب جهان است و متضمن انواع جواهر و منافع گاه موج به یک لطمه جهانی خراب کند و عالمی فروبرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 124).