کلمه جو
صفحه اصلی

گردی

فارسی به انگلیسی

roundness, bravery, heroism, circle, circularity, courage, ring, powdery, dust - like

powdery, dust - like


bravery, heroism


roundness


circle, circularity, courage, ring, roundness


فارسی به عربی

دورة

مترادف و متضاد

round (صفت)
چنبری، مدور، دایره وار، گرد، گردی، مهره مانند، بی خرده

heroic (صفت)
بی باک، حماسی، گردی، قهرمانانه، قهرمان وار

farinose (صفت)
اردی، گردی، شبیه گرده گیاه

pulverulent (صفت)
گردی، خرد شونده، ازهم پاشنده، گرد دار

فرهنگ فارسی

دلاوری دلیری پهلوانی شجاعت : ندیدم سواران گردنکشان بگردی و مردانگی زین نشان .

لغت نامه دهخدا

گردی . [ گ َ ] (اِ) بدبختی و زوال جاه ، همچون : پادشاه گردی و اشراف گردی . (آنندراج ). || (ص نسبی ) سخت باریک و نازک . سخت لطیف و نازک (جامه ).


گردی . [ گ ِ ] (حامص ) تدویر. (ناظم الاطباء). استداره . کرویت .


گردی . [ گ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری هرسم و جنوب خاوری شاه آباد. در دامنه قرار گرفته و دارای 180 تن سکنه است . آب آنجا از زه آب رودخانه ٔ باقرآباد تأمین میشود. محصول آن غلات ، دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است . تابستان را از طریق هرسم اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).


گردی . [ گ ُ ] (حامص ) پهلوانی . دلاوری . رشادت . شجاعت :
چنین گفت کز عهد شاهان داد
به گردی نخوانمت خسرونژاد.

فردوسی .


ندیدم سواران گردنکشان
به گردی و مردانگی زین نشان .

فردوسی .


ز مردی و گردی به ما ننگرد
از این مرز کس را به کس نشمرد.

فردوسی .


از خاندان خویش بزرگ آمد و شریف
آموخته ز اصل و گهر گردی و گوی .

فرخی .


به شبرنگ شولک درآورد پای
گرایید با گرز گردی زجای .

اسدی .


مران اژدها را به گردی و برز
شنیدی که چون کوفت گردن به گرز.

اسدی .



گردی. [ گ ِ ] ( حامص ) تدویر. ( ناظم الاطباء ). استداره. کرویت.

گردی. [ گ َ ] ( اِ ) بدبختی و زوال جاه ، همچون : پادشاه گردی و اشراف گردی. ( آنندراج ). || ( ص نسبی ) سخت باریک و نازک. سخت لطیف و نازک ( جامه ).

گردی. [ گ ُ ] ( حامص ) پهلوانی. دلاوری. رشادت. شجاعت :
چنین گفت کز عهد شاهان داد
به گردی نخوانمت خسرونژاد.
فردوسی.
ندیدم سواران گردنکشان
به گردی و مردانگی زین نشان.
فردوسی.
ز مردی و گردی به ما ننگرد
از این مرز کس را به کس نشمرد.
فردوسی.
از خاندان خویش بزرگ آمد و شریف
آموخته ز اصل و گهر گردی و گوی.
فرخی.
به شبرنگ شولک درآورد پای
گرایید با گرز گردی زجای.
اسدی.
مران اژدها را به گردی و برز
شنیدی که چون کوفت گردن به گرز.
اسدی.

گردی. [ گ ُ ] ( اِخ ) دهی از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 50هزارگزی جنوب خاوری هرسم و جنوب خاوری شاه آباد. در دامنه قرار گرفته و دارای 180 تن سکنه است. آب آنجا از زه آب رودخانه باقرآباد تأمین میشود. محصول آن غلات ، دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. تابستان را از طریق هرسم اتومبیل میتوان برد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

فرهنگ عمید

گرد بودن.
۱. دلیری.
۲. پهلوانی.

گرد بودن.


۱. دلیری.
۲. پهلوانی.


دانشنامه عمومی

گردی، روستایی از توابع بخش حمیل شهرستان اسلام آباد غرب در استان کرمانشاه ایران است.
این روستا در دهستان هرسم قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۰۰ نفر (۲۴خانوار) بوده است.

گویش مازنی

/gerdi/ به دنبال در جستجو & دایره - دور – اطراف

به دنبال در جستجو


۱دایره ۲دور – اطراف


پیشنهاد کاربران

دلیری پهلوانی

به معنای جای گود یا قدرت و عظمت


قدرت
توانایی

پهلوانی و دلاوری

مقام . پهلوانی

به لحجه بندرگناوه ( استان بوشهر ) گردی =گردش

معنی گُردی=پهلوان


بزرگی

در این میدان اگر پیروز گردی گویمت گُردی
وگر بشکستی انجا زودتر از مرگ خود مردی


کلمات دیگر: