to capture, to tie up, to involve
گرفتار کردن
فارسی به انگلیسی
corral, enchain, ensnare, entangle, tangle, trap
فارسی به عربی
تشابک , تضمن , ورط ، إرْباک
تشابک , تضمن , ورط ، إرْباک
تشابک , جرم , خطاف , شبک
تشابک , جرم , خطاف , شبک
مترادف و متضاد
دست پاچه کردن، گیج کردن، مغشوش کردن، سراسیمه کردن، ژولیده کردن، گیر انداختن، در جواب عاجز کردن، اشفته کردن، باهم اشتباه کردن، گرفتار کردن، اسیمه کردن
متهم کردن، گرفتار کردن، مقصر قلمداد کردن، بگناه متهم کردن، تهمت زدن به، گناهکار قلمداد نمودن
نزدیک کردن، بیرون کشیدن، کشیدن، قرعه کشیدن، طرح کردن، دریافت کردن، گرفتار کردن، رسم کردن، منقوش کردن، طراحی کردن
دلالت کردن بر، گرفتار کردن، بهم پیچیدن، مستلزم بودن، مشمول کردن
ربودن، کج کردن، گرفتار کردن، بدام انداختن، گیر اوردن، بشکل قلاب دراوردن
وارد کردن، گیر انداختن، پیچیدن، گرفتار کردن، مستلزم بودن، گرفتار شدن، پیچیده شدن، در گیر کردن یا شدن
دور گرفتن، گرفتار کردن، حلقه زدن دور چیزی
گیر انداختن، گرفتار کردن، بدام انداختن، در شبکه نهادن، در دام نهادن، گرفتار مخمصه کردن
گیر انداختن، پیچیده کردن، اشفته کردن، گرفتار کردن
گیر انداختن، اشفته کردن، گرفتار کردن
ژولیده کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن، گوریده کردن، ژولیدن، درهم پیچیدن، گیر افتادن، درهم گیر انداختن
گیج کردن، خراب کردن، گرفتار کردن، درهم و برهم کردن
گرفتار کردن، در دام نهادن
پیچیدن، گرفتار کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - مبتلی کردن دچار ساختن . ۲ - در بند کردن مقید کردن : گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام . ( گلستان ) ۳ - اسیر کردن برده کردن : آنرا که بکین جستن تو دست همی سود سلطان جهان کرد بدست تو گرفتار . ( فرخی ) ۴ - صید کردن شکار کردن . ۵ - عاشق کردن دلباخته ساختن : کس دل باختیار بمهرت نمیدهد دامی نهاده یی و گرفتار میکنی . ( سعدی )
لغت نامه دهخدا
گرفتار کردن. [ گ ِ رِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) اسیر کردن. در بند کردن. مقید کردن :
آن را که به کین جستن تو دست همی سود
سلطان جهان کردبه دست تو گرفتار.
دامی نهاده ای و گرفتار میکنی.
خود را بدان کمند گرفتار میکنم.
ور ببخشی عفو بهتر کانتقام.
آن را که به کین جستن تو دست همی سود
سلطان جهان کردبه دست تو گرفتار.
فرخی.
کس دل به اختیار بمهرت نمیدهددامی نهاده ای و گرفتار میکنی.
سعدی.
هرجا که سروقامتی و موی دلبریست خود را بدان کمند گرفتار میکنم.
سعدی ( خواتیم ).
گر گرفتارم کنی مستوجبم ور ببخشی عفو بهتر کانتقام.
سعدی ( گلستان ).
واژه نامه بختیاریکا
دالنجه کردن
هچه نُهادِن
هچه نُهادِن
پیشنهاد کاربران
intrigue
کلمات دیگر: