گرد اوردن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
قوات
قوات
تجمع , جمع , حشد
تجمع , جمع , حشد
مترادف و متضاد
جفت کردن، انباشتن، متراکم کردن، گرد امدن، جمع شدن، گرد اوردن، سوار کردن، فراهم اوردن، هم گذاردن، انجمن کردن
متراکم کردن، توده کردن، گرد اوردن
متراکم کردن، جمع کردن، گرد اوردن، فراهم اوردن، وصول کردن، فراهم کردن، جمع اوری کردن، مدون کردن
گرد اوردن، همگرادنی کردن، تالیف کردن
گرد اوردن، فراهم کردن، رژه رفتن، فراهم امدن، دسته دسته شدن
فرهنگ فارسی
( گرد آوردن ) ( مصدر ) ۱ - جمع کردن فراهم آوردن فراز آوردن : ... از هم. جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت ... ۲ - تالیف کردن : قیاس اقترانی آن بود که دو قضیه ( را ) گرد آورند ... .
جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن، گرد آوریدن هم گفته شدهگرد آوری:عمل گرد آوردن
جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن، گرد آوریدن هم گفته شدهگرد آوری:عمل گرد آوردن
فرهنگ معین
( گرد آوردن ) ( ~. وَ دَ ) (مص م . ) جمع کردن ، فراهم آوردن .
لغت نامه دهخدا
( گرد آوردن ) گرد آوردن. [ گ ِ وَ دَ ] ( مص مرکب ) جمع کردن. فراهم آوردن. ( از آنندراج ) :
اگر بخشش و دانش و رسم و داد
خردمند گرد آورد با نژاد.
سپه را ز شهر اندرآورد گرد.
همان کاخ و هم گنج آراسته.
زنجیرزلف و سروقد وسلسله عذار.
مور گرد آورد به تابستان
تا فراغت بود زمستانش.
که گرد آوری خرمن معرفت.
یکی ظلم تا مال گرد آورد.
- فهم گرد آوردن ؛ حواس جمعی.در تداول امروز، توجه و دقت. تمرکز افکار :
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم.
بعد از آن از شوق پا در ره نهید.
اگر بخشش و دانش و رسم و داد
خردمند گرد آورد با نژاد.
فردوسی.
چو شد پادشا بر جهان یزدگردسپه را ز شهر اندرآورد گرد.
فردوسی.
که هرچند گرد آورم خواسته همان کاخ و هم گنج آراسته.
فردوسی.
گرد آورم سپاهی دیبای سبزپوش زنجیرزلف و سروقد وسلسله عذار.
منوچهری.
پس علما را جمع گرد آورد در سر و ایشان را گفت : من این سگ زندیق را به دست آوردم. ( فارسنامه ابن البلخی ص 64 ). از همه جهان مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت. ( نوروزنامه ).مور گرد آورد به تابستان
تا فراغت بود زمستانش.
سعدی ( گلستان ).
ز هستی تهی آی سعدی صفت که گرد آوری خرمن معرفت.
سعدی ( بوستان ).
یکی عدل تا نام نیکو بردیکی ظلم تا مال گرد آورد.
سعدی ( بوستان ).
رجوع به گرد آوریدن شود.- فهم گرد آوردن ؛ حواس جمعی.در تداول امروز، توجه و دقت. تمرکز افکار :
جمله گفتندش که جانبازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم.
مولوی.
فهم گرد آرید و جان را دل دهیدبعد از آن از شوق پا در ره نهید.
مولوی.
پیشنهاد کاربران
ضم
جمع کردن
جمع / جمع کردن
فراهم کردن
کلمات دیگر: