مترادف لغزان : لخشان، لرزان، لغزنده، لیز
لغزان
مترادف لغزان : لخشان، لرزان، لغزنده، لیز
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
زلق
مترادف و متضاد
دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان
دشوار، بی ثبات، لیز، لغزنده، لغزان
خراب، لغزان
لخشان، لرزان، لغزنده، لیز
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - لغزنده . ۲- صاف و هموار : تمرید هموار و لغزان درخشان ساختن بنارا . ۳- در حال لغزیدن .
فرهنگ معین
(لَ ) (ص فا. ) لیز، لغزنده .
لغت نامه دهخدا
لغزان. [ ل َ ] ( نف ) لخشان . لغزنده. لیز. در حال لغزیدن. اَملس. نسو. نسود. عَثور. لزج. لَجز. قرقر. زُهلول. ( منتهی الارب ) :
آب کندی دور و بس تاریک جای
لغزلغزان چون در او بنهند پای.
آب کندی دور و بس تاریک جای
لغزلغزان چون در او بنهند پای.
رودکی.
سرش همچو سر ماهی است لغزان.سوزنی.
زُل ؛ جای لغزان. زَلق ؛ جای لغزان. مکان دحض ؛ جای لغزان. مکان دحوض ؛جای لغزان. مدحضة؛ جای لغزان. فأو؛ جای تابان و لغزان. افئاء؛ در زمین تابان و لغزان درآمدن. تمرید؛ هموار و لغزان و رخشان ساختن بنا را. لَزج ؛ لغزان شدن. ( منتهی الارب ).فرهنگ عمید
۱. لغزنده.
۲. = لغزیدن
۲. = لغزیدن
جدول کلمات
لیز
کلمات دیگر: