( صفت ) آنکه کیمخت بعمل آورد .
کیمخت گر
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
کیمخت گر. [ م ُ گ َ ] ( ص مرکب ) آنکه کیمخت سازد. آنکه کیمخت به عمل آورد :
بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخر
که از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم.
خر لنگ شد بمرد و خر مرده به که لنگ.
سوختم تا چند با من وعده خامَش بود؟
بگفت ای کور سوزنگر مرا در کار کن آخر
که از جور تو افتاده ست با کیمخت گر کارم.
سوزنی.
سوزنگری بمانم کیمخت گر شوم خر لنگ شد بمرد و خر مرده به که لنگ.
سوزنی.
دلبر کیمخت گر کز سیم اندامش بودسوختم تا چند با من وعده خامَش بود؟
سیفی ( از آنندراج ).
فرهنگ عمید
کسی که کیمخت آماده می سازد.
کلمات دیگر: