کلمه جو
صفحه اصلی

لوری مور

دانشنامه عمومی

لوری مور (به انگلیسی: Lorrie Moore) نویسنده اهل ایالات متحده آمریکا است.
در سال ۱۹۵۷ در نیویورک به دنیا آمد. فعالیت ادبی خود را به صورت حرفه ای، از ۱۹ سالگی آغاز کرد و در این سنِ کم برندهٔ جایزهٔ داستان کوتاه مجلهٔ "سِوِنتین " شد. پس از فارغ التحصیلی از دانشگاه سَن لارنس نیویورک به شهر منهتن رفت و در یک دفتر وکالت مشغول به کار شد. در سال ۱۹۸۰ به دانشگاه برگشت و زیر نظر اساتیدی چون الیسون موری درس خواند و نخستین مجموعه داستان کوتاهش با نام به خودت کمک کن را در سال ۱۹۸۳ برای پایان نامهٔ کارشناسی ارشدش نوشت.
او نویسندهٔ داستان های کوتاه است و شهرتش به دلیل نوشتن داستان های کوتاه، و توأم با نوعی طنزِ غم انگیز است، درون مایهٔ آثارش بیشتر عشق نافرجام و بیماری های کشنده است. دو مجموعه داستان کوتاه دیگر از او به نام های مثل زندگی و پرندگان آمریکا چاپ شده است که دومی در سال ۱۹۹۹ برندهٔ جایزهٔ «آیریش تایمز» شد و در فهرست بهترین های نیویورکر قرار گرفت. اولین داستان کوتاهی که از او در نیویورکر به چاپ رسید، با نام تو هم زشت هستی، در فهرست بهترین داستان های کوتاه است.
با داستان «اینجا همهٔ آدم ها این جوری اند» جایزه او. هنری را برد، این داستان پس از چاپ اولش در سال ۱۹۹۷ در مجلهٔ نیویورکر در شمارهٔ سالانهٔ بهترین داستان های کوتاه آمریکا مجدداً تجدید چاپ شد. مور سه رمان به نام های آنانگرام، چه کسی بیمارستان قورباغه ها را اداره خواهد کرد؟ و راه پله نیز نوشته است.

نقل قول ها

لوری مور (به انگلیسی: Lorrie Moore) نویسنده آمریکایی است.
• «بیمارستان صرفاً تشدید روند ظالمانه و دشوار زندگی ست.»• «گاهی وقتها دختری می خواهد با مردی ازدواج کند اما پدر و مادرش موافق نیستند. توقع دارید چه کار کند؟ نمی تواند فقط به این دلیل که پدر و مادرش مخالفند با این آدم ازدواج نکند.»• «تمام زندگی او به اینجا ختم شده است، به این لحظه. بعد از این دیگر زندگی نیست. چیز دیگری است، چیزی خطا و غیرقابل زیستن، چیزی مکانیکی، مخصوص روبات ها ولی زندگی نیست.»• «وقتی بچهٔ کوچکی سرطان می گیرد، آدم با خودش می گوید داریم سر کی کلاه می گذاریم؟ بیایید همگی سیگاری روشن کنیم.»• «وقتی بچهٔ کوچکی سرطان می گیرد، آدم با خودش می گوید اصلاً این فکر به کلهٔ کی افتاد؟ خشم کدام یک از خدایان موجب این مسئله شد؟ مشروبی برایم بریز تا به سلامتی کسی ننوشم.»• «اگر داستان را از قبل بدانی، به یک ماشین تبدیل می شوی. آنچه باعث می شود انسانها انسان باشند دقیقاً همین است که از آینده خبر ندارند.»• «بغض مادر ترکیده: تمامیِ زندگی او به اینجا ختم شده است، به این لحظه. بعد از این زندگی دیگر زندگی نیست. چیز دیگری است، چیزی خظا و غیرقابل زیستن، چیزی مکانیکی، مخصوص روبات ها، ولی زندگی نیست. زندگی را به سرعت برداشته اند و شکسته اند، مثل یک تکه چوب.»• «سال پیش، یک کلیهٔ عمو لاری اش را به خاطر چیزی درآورده بودند که بعداً معلوم شده بود خوش خیم است. امان از این دستگاه های عکسبرداری! مثل سگ هستند، یا مثل دستگاه فلزیاب. همه چیز را پیدا می کنند، ولی نمی دانند چی پیدا کرده اند.»


کلمات دیگر: