کلمه جو
صفحه اصلی

مایکل کانینگهام

دانشنامه عمومی

مایکل کانینگهام (به انگلیسی: Michael Cunningham) نویسنده آمریکایی که اشتهارش بیشتر به خاطر رمان ساعت ها است که در سال ۱۹۹۹ دو جایزه پولیتزر و جایزه پن/فاکنر را برد.
کشورهای زرین ۱۹۸۴
خانه ای در انتهای جهان ۱۹۹۰
گوشت و خون ۱۹۹۵
ساعت ها ۱۹۹۸ (با همین نام و با ترجمه مهدی غبرایی از سوی انتشارات کاروان منتشر شده است)
روزهای نمونه ۲۰۰۵
مایکل کانینگهام در شهر سینسیناتی از ایالت اوهایو در ایالات متحده آمریکا به دنیا آمد و در پاسادنا از ایالت کالیفرنیا بزرگ شد. در دانشگاه ایوا فوق لیسانس هنرهای زیبا گرفت. در همان دوران داستان های کوتاهش در ماهنامه آتلانتیک و پاریس ریویو منتشر شد. داستانش «فرشته سفید» از رمان او «خانه ای در انتهای جهان» در سال ۱۹۸۹ در مجموعهٔ «بهترین داستان های کوتاه آمریکایی» منتشر شد.در سال ۱۹۹۵، کانینگهام جایزه نویسندگان موخاکستری را برد. او در دانشگاه هنرهای زیبای پروینستاون و نویسندگی خلاق تدریس می کند. او همجنس گرا است.در سال ۲۰۰۲، فیلمی با بازی نیکول کیدمن، مریل استریپ و جولین مور از روی رمان ساعت ها ساخته شد.

نقل قول ها

مایکل کانینگهام (به انگلیسی: Michael Cunningham) نویسنده آمریکایی که اشتهارش بیشتر به خاطر رمان ساعت ها است که در سال ۱۹۹۹ دو جایزه پولیتزر و جایزه پن/فاکنر را برد.
• «پایان یک روز معمولی است. در اتاق نیم تاریک روی میز تحریرش برگ های رمان تازه قرار دارد، به این کتاب امید زیادی بسته، اما در حال حاضر می ترسد که بی روح و ضعیف و خالی از احساس حقیقی باشد؛ یک بن بست. حس می کند که سردرد از پشت گردنش به بالا می خزد. قد راست می کند. نه، این یاد سردرد است، هراس از سردرد است، و هردوی این ها چنان زنده است که دست کم برای لحظه ای از شروع خود سردرد تشخیص شان نمی دهد. راست می ایستد و منتظر می ماند. عیب ندارد. عیب ندارد. دیوارهای اتاق نمی لرزد؛ چیزی از پشت گچ دیوار زمزمه نمی کند. این خود اوست، آن جا ایستاده، با شوهری در خانه، با خدمتکارها و فرش ها و بالش ها و چراغ ها. این خود اوست.»• «بیرون، توی باغ پشتهٔ سایه دار توکا در تابوتش در پناه بوته ها دیده می شود. باد تندی از شرق می وزد و ویرجینیا به خود می لرزد. انگار که خانه را ترک گفته و وارد قلمرو پرندهٔ مرده شده است. به فکر می افتد که تازه دفن شدگان، پس از آن که سوگواران دعاها را خواندند، حلقه های گل را گذاشته، و به ده برگشتند، شب تا صبح چه طور در گورشان می مانند. لاشهٔ توکا هنوز آن جاست، لاشه حتی برای پرنده هم کوچک است، زندگی یکسره از آن رخت بربسته، این جا در تاریکی، چون دستکشی جامانده، این مشت خالی کوچک مرگ. ویرجینیا بالای آن می ایستد. حالا دیگر زباله است؛ از زیبایی بعدازظهر جداشده …»


کلمات دیگر: