کلمه جو
صفحه اصلی

ماکسیم گورکی

لغت نامه دهخدا

ماکسیم گورکی. [ گ ُ ] ( اِخ ) نویسنده روس ( 1868-1936م. ) او در نیژنی نوگورود متولد شد ( این شهر به سال 1932 م. به افتخار او گورکی نامیده شد ). در اوان کودکی یتیم شد و از 1878 تا 1890 به کارهای مختلفی پرداخت. اولین اثر خود را در روزنامه ای که در تفلیس چاپ می شد منتشر کرد ( 1892 ) و نام «گورکی » را که به معنی «تلخ » است برای خود برگزید و سپس به نیژنی نوگورود بازگشت و به روزنامه نگاری پرداخت. داستان دوم او «چلکاش » ( 1895 ) موجب شهرت او گردید. از سال 1895 تا 1900 داستانهای بسیاری نوشت و زندگی افراد خانه بدوش و سرگردان را در این داستانها مورد بحث قرار داد و با استقبال شدید خوانندگان مواجه گردید. در سال 1901 به عنوان انقلابی توقیف وتبعید شد. با کمونیستها همکاری داشت و در جنگ جهانی اول شرکت کرد و در گالیسیا مجروح شد. برای استراحت و معالجه به ایتالیا رفت و از 1921 تا 1932 در همانجا اقامت کرد. وی داستانهای کوتاه و بلند بسیار و چند بیوگرافی نوشته است ، از جمله آنهاست : همسفر من. جاسوس. مادر. اعتراف. ( از فرهنگ وبستر ). و رجوع به گورکی در همین لغت نامه شود.

دانشنامه عمومی

آلکسی ماکسیموویچ پِشکوف (به روسی: Алексей Максимович Пешков) (۲۸ مارس ۱۸۶۸–۱۸ ژوئن ۱۹۳۶) که با نام ماکسیم گورکی شناخته می شود نویسندهٔ اهل روسیه و شوروی، از بنیان گذاران سبک ادبی واقع گرایی سوسیالیستی، فعال سیاسی و پنج بار نامزد جایزهٔ نوبل ادبیات بود.
فوما گوردیف (به روسی: Фома Гордеев) (۱۸۹۹)
سه رفیق (به روسی: Трое) (۱۹۰۰)
مادر (به روسی: Мать) (۱۹۰۶).
آدم بی کاره (به روسی: Жизнь ненужного человека) (۱۹۰۷)
یک اعتراف (به روسی: Исповедь) (۱۹۰۸)
زندگی ماتوی کوژمیاکین (به روسی: Жизнь Матвея Кожемякина) (۱۹۱۰)
تجارت آرتامانوف (به روسی: Дело Артамоновых) (۱۹۲۷).
کلیم سامگین (به روسی: Жизнь Клима Самгина) (۱۹۲۷-۱۹۳۶)
پیش از موفقیت در حرفهٔ نویسندگی به مدت پانزده سال در اقصی نقاط امپراتوری روسیه چرخید و به کرات شغل عوض کرد. اثرات این تجربیات بعدها در نوشته های او مشهود بودند. معروف ترین آثار گورکی عبارتند از: در اعماق (۱۹۰۲) ،مادر، بیست وشش مرد ویک دختر، آوای مرغ طوفان ،دوران کودکی.
او با دو نویسنده معروف روسی لئو تولستوی و آنتون چخوف در ارتباط بود و در خاطراتش به آن ها اشاره کرده است.
گورکی عضو فعال جنبش سوسیال دموکرات مارکسیستی بود و علناً با حکومت تزار مخالفت می کرد. برای مدتی نیز با ولادیمیر لنین و الکساندر بوگدانف از شاخهٔ بلشویکی حزب همراه بود ولی بعدها به منتقد تند لنین تبدیل شد و او را شخصی توصیف نمود، بیش از حد جاه طلب، بیرحم و تشنهٔ قدرت که هیچ مخالفتی را برنمی تابید.

نقل قول ها

لکسی ماکسیموویچ پِشکوف (۲۸ مارس ۱۸۶۸–۱۸ ژوئن ۱۹۳۶) که بیشتر با نام ماکسیم گورکی شناخته می شود، داستان نویس، نمایش نامه نویس و مقاله نویس انقلابی روس و از بنیان گذاران سبک رئالیسم سوسیالیستی بود.
• «تنها راه زندگی همین است. کوچ کردن از یک جا به جای دیگر. نماندن مدت دراز در یک جا. شما چرا چنین کاری نکنید؟ ببینید چگونه همیشه روز و شب دنبال یکدیگر دور زمین می گردند؟ شما هم اگر عشق به زندگی را از دست نداده اید، باید اندیشه هایتان دنبال هم تغییر کند. تنها کسی که زیاد دربارهٔ زندگی به فکر فرومی رود بی گمان عشق به آن را از دست می دهد.»• «با وجود اینکه اینقدر زمین گل و گشاد است، جمع می شوند و توی هم می پیچند و همدیگر را پایمال می کنند.» او می گوید آدم هایی را که سراسر زندگی کار می کنند و سفر نمی روند و چیزی از دنیا نمی فهمند، درک نمی کند: «فکر می کنید کسی به شما نیاز دارد؟ شما نه نان هستید و نه عصا که کسی به شما نیازمند باشد.»• «من می بایست تکه های خود واقعی ام را از خاطرات پریشان ماجراهای زندگی ام بیرون می کشیدم تا آن موقع توانش را نداشتم حتی می ترسیدم این کار را بکنم. من کی بودم؟ چی بودم؟ سؤالی که از زندگی بازم می داشت. روزگارم را سیاه کرده بود و زندگیم را تلخ کارم به جای رسید که می خواستم را سربه نیست کنم مردم را درک نمی کردم و آن نوع زندگی ها به نظرم احمقانه و بی ارزش و بی معنی بود. حس کنجکاوی در درونم ول می زد و راحتم نمی گذاشت وادارم می کرد به گوشه کنار هستی و در تمام راز و رمز زندگی دقیق شوم.»• «به خاطر همین ترس بی معنی است که ما داریم هلاک میشیم؛ و حاکمان ازین ترس ما سوء استفاده می کنند و اونها خوب میدونن که مردم تا وقتی که بترسن مثل درخت های غان در مرداب خواهند پوسید.»• «چهره آدم ها حالت آرامشی بی جان به خود گرفته است. شاید در میان این آدم ها یک نفر هم پیدا نشود که از بدبختی های خود آگاه باشد و بداند که برده و اسیر این زندگی و لقمه ای در دهان دیو شهر است. آدم ها در این خودبینی قابل ترحمشان خود را ارباب سرنوشت خویش می پندارند. آگاهی از رهایی و استقلال خویش که گه گاه در چشم هایشان می درخشد اما نمی فهمند که این استقلال همانا استقلال تیشه در دست نجار و پتک در دست آهنگر و یا آجر در دست بنای نامریی است که با خنده ای موذیانه و شیطانی برای همه زندانی بزرگ و دردناک می سازد…»• «تانیا همچنان هر روز صبح برای گرفتن بیسکویت می آمد و همواره دوست داشتنی، مهربان و شاد بود. می خواستیم در مورد سرباز با او صحبت کنیم اما او به سرباز لقب «گوساله چشم ورقلنبیده» و چیزهای خنده دار دیگر داد و خیال ما را راحت کرد. از اینکه می دیدیم دیگر دخترهای کارگاه گلدوزی با سرباز رفیق شده اند به دختر کوچولوی خودمان افتخار می کردیم. طرز برخورد تانیا با او به ما روحیه می داد و از این طریق گویی سرباز در نظرمان خار می شد. این باعث می شد تانیا را بیشتر و بیشتر دوست داشته باشیم و هر روز شادتر و مهربان تر به پیشبازش برویم.»• «در هر جماعت یکی هست که خود را در محل و موقع مناسب خویش احساس نمی کند، و این لزوماً بدین معنا نیست که او بهتر یا بدتر از دیگران است. لازم نیست که شخص فکر درخشان و یا شعور ناقص داشته باشد تا موجب تمسخر دیگران گردد؛ جماعت در اینکه یکی را برگزیند و آلت تمسخر و مزاح خویش سازد، صرفاً از خواهش و میلی که به تفریح و سرگرمی دارد پیروی می کند.»• «هر قدر احتیاجات آدمی کمتر باشد، خوشبخت تر خواهد بود و هر چه آرزوها و امیالش بیشتر باشد، آزادی و کمتر خواهد بود.»• «ترقی و پیشرفت! این را مردم برای دلخوشی خود اختراع کرده اند. زندگی منطقی نیست، عاری از هرگونه معنی و مفهوم است. بدون اسارت و بردگی، ترقی وجود ندارد، بدون اطاعت اکثریت از اقلیت بشریت در یک نقطه درجا خواهد زد.»• «هر آنچه که زیبا ست، زیبا می ماند؛ حتی اگر پژمرده باشد!»• «زیر هر سنگ قبر یک تاریخ کامل خوابیده است.»• «اگر کار، گونه ای تفریح باشد، زندگی لذت بخش است و اگر وظیفه باشد، زندگی همچون بردگی است.»• «همه ادعای رفاقت می کنند، اما کسی که آن را ثابت می کند، رفیق حقیقی است.»• «جهان به یک شب می ماند. هرکس باید خود چراغ خود را بیفروزد.»


کلمات دیگر: