کلمه جو
صفحه اصلی

محمدعلی اسلامی ندوشن

دانشنامه عمومی

محمدعلی اسلامی نُدوشَن (زادهٔ ۱۳۰۴ش/۱۹۲۵م، ندوشن، یزد) شاعر، منتقد، نویسنده، مترجم و پژوهشگر ایرانی است.
ماجرای پایان ناپذیر حافظ
سیمای یک فرهنگ مدار
چهار سخنگوی وجدان ایران
تأمّل در حافظ
زندگی و مرگ پهلوانان در شاهنامه
داستان داستان ها
سرو سایه فکن
ایران و جهان از نگاه شاهنامه
نامه نامور
ایران را از یاد نبریم
به دنبال سایه همای
ذکر مناقب حقوق بشر در جهان سوم
سخن ها را بشنویم
ایران و تنهائیش
ایران چه حرفی برای گفتن دارد؟
مرزهای ناپیدا
شور زندگی (ون گوگ)
روزها (سرگذشت - در ۴ جلد)
پنجره های بسته
ابر زمانه و ابر زلف
افسانه افسون
دیدن دگرآموز، شنیدن دگرآموز (گزیدهٔ شعرهای اقبال لاهوری)
جام جهان بین
آواها و ایماها
ناردانه ها
گفته ها و ناگفته ها
صفیر سیمرغ
آزادی مجسمه
در کشور شوراها
کارنامه سفر چین
پیروزی آیندهٔ دموکراسی
ملال پاریس و گل های بدی (گزیده ای از شعر و نثر شارل بودلر، شاعر فرانسوی قرن نوردهم)
بهترین اشعار لانگ فلو
آنتونیوس و کلئوپاترا
صفحه ای از تاریخ ایران و یونان در بستر باستان
نوشته های بی سرنوشت
یگانگی در چندگانگی
فرهنگ و شبه فرهنگ
هشدار روزگار
کارنامهٔ چهل ساله
باغ سبز عشق
گفتن نتوانیم نگفتن نتوانیم
محمدعلی اسلامی ندوشن در سال ۱۳۰۴ در ندوشن (یزد)، در خانواده ای با بضاعت متوسط به دنیا آمد. پدرش خیلی زود درگذشت و او ناگزیر، روی پای خویش ایستاد. تحصیلات ابتدایی را نخست در مدرسه «ناصرخسرو» ندوشن، و سپس در مدرسه «خان» یزد پی گرفت. بعد از آن به دبستان «دینیاری» رفت و تا کلاس سوم متوسطه را در دبیرستان «ایرانشهر» یزد گذراند.در سال ۱۳۲۳ به تهران عزیمت کرد؛ ابتدا بقیه دوره متوسطه را در دبیرستان البرز به پایان رساند و آنگاه برای ادامه تحصیل وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شد و به دریافت لیسانس نائل آمد. وی شعر سرایی را از حدود ۱۲ سالگی آغاز کرد و پس از ورود به تهران نیز، در دوران دبیرستان، حرفه ای تر شعر می سرود. او در این زمان، بعضی از قطعات شعری خود را در مجله سخن منتشر کرد.
وی در دههٔ سوم زندگی اش، به منظور تکمیل تحصیلات به اروپا عزیمت نمود. مدت ۵ سال در فرانسه و انگلستان به تحصیل و کسب دانش پرداخت و سرانجام با دفاع از پایان نامهٔ خود با عنوان «کشور هند و کامنولث» به دریافت درجهٔ دکتری حقوق بین الملل، از دانشکده حقوق دانشگاه سوربن فرانسه توفیق یافت.فعالیت های اسلامی ندوشن در دوران تحصیل در اروپا، بیشتر آشنایی با زبان فرانسه و شرکت در سخنرانی های دانشگاه سوربن بود و به جز چند داستان کوتاه و چند قطعه شعر و پایان نامه دکتری اش، چیز دیگری ننوشت.
محمدعلی اسلامی ندوشن در سال ۱۳۳۴ به ایران بازگشت و چند سالی در سمت قاضی دادگستری مشغول به خدمت شد.وی پس از ترک خدمت در دادگستری، به تدریس حقوق و ادبیات در برخی دانشگاه ها و آموزشگاه های عالی از جمله: دانشگاه ملی، مدرسه عالی ادبیات، مدرسه عالی بازرگانی و مؤسسه علوم بانکی پرداخت.در سال ۱۳۴۸ به دعوت فضل الله رضا (رئیس وقت دانشگاه تهران) به همکاری با دانشگاه تهران دعوت شد و براساس تألیفاتی که در زمینه ادبیات انتشار داده بود، جزو هیئت علمی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران قرار گرفت و تدریس دروس «نقد ادبی و سخن سنجی»، «ادبیات تطبیقی»، «فردوسی و شاهنامه»، «شاهکارهای ادبیات جهان» را در دانشکده ادبیات، و تدریس «تاریخ تمدن و فرهنگ ایران» را در دانشکده حقوق برعهده گرفت و تا سال ۱۳۵۹ که به انتخاب خود از دانشگاه تهران بازنشسته شد، بدین مهم اشتغال داشت.وی اکنون در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران و در مقطع دکتری ادبیات، به تدریس «مکتب های ادبی جهان» می پردازد.

نقل قول ها

محمدعلی اسلامی نُدوشَن (۱۹۲۵، ندوشن) حقوق دان و قاضی پیشین، استاد ادبیات فارسی، دانشگاهی، مؤلف، شاعر رباعی سرا و مقاله نویس ایرانی است که به داستان نویسی کوتاه، ترجمه و سفرنامه نویسی نیز پرداخته است.
• «از نامداران تاریخ خود که بگذریم، هزاران کس بوده اند که حتی نامی از آنان برجای نمانده هیچ روزگاری از این مردان تهی نیست؛ مردان تنهارو و سرسخت، به منزل نرسید، کام نیافته که خوشبختی ها و بلندپروازی ها و تن پروری های دیگران را به چشم تحقیر می نگرند و درون خود را از شعله های مرموز و ناگفتنی روشن می دارند... به لطف این گمنامان است که زیباییی های روح انسانیت زنده می ماند و از دورانی به دوران دیگر انتقال می یابد.»• «در نهاد هر آدمی روزنه ای رو به روشنایی و بلندی است، ولی هرکسی را آن سعادت نیست که آن را بگشاید و از آن پنجره ای سازد؛ تنها روان های ممتاز، دل های برگزیده و سرهای بی قرار از این راز باخبراند.»ژانویه ۱۹۵۹/ دی ۱۳۳۷؛ مقالهٔ «سازندگان گمنام تاریخ»• «من در قعر ضمیر خود احساسی دارم، چون گواهی گوارا و مبهمی که گاه به گاه بر دل می گذرد و آن این است که رسالت ایران به پایان نرسیده است و شکوه و خرّمیِ او به او بازخواهد گشت.»• «من یقیم دارم که ایران می تواند قد راست کند، کشوری نام آور و زیبا و سعادتمند گردد و آن گونه که در خور تمدن و فرهنگ و سالخوردگی اوست، نکته های بسیاری به جهان بیاموزد.»آوریل ۱۹۶۰/ فروردین ۱۳۳۹؛ مقالهٔ «ایران از نو قد راست خواهد کرد»• «جای گفتگو نیست که کشور ما باید نو شود؛ از نظر جسمانی به صنعت جدید مجهز گردد و از نظر روحی با مقتضیات زندگی امروز هماهنگی یابد؛ بی گمان چنین خواهد شد. لیکن حرف بر سر این است که در این میانه، سرمایه های معنوی خود را نبازیم.»فوریه ۱۹۶۰/ بهمن ۱۳۳۸؛ مقالهٔ «ایران تنها کشور نفت نیست»• «اینک بشریت پس از پوییدن ها و سرگردانی های بسیار به کیمیایی دست یافته، یعنی کشف کرده است که چرا بدبخت است، مسبّبین بدبختی او چه کسانی هستند و چه باید بکند که از این بدبختی نجات یابد. این بزرگترین دوران ماست، دوران آگاهی و جنبش خیل محرومان…» ۱۹۶۱/ ب۱۳40؛ مقالهٔ «بزرگترین کشف دوران ما» از به دنبال سایهٔ همای -> کشف
• «بین افسانهٔ قُقنُس و سرگذشت ایران تشابهی می توان دید. ایران نیز چون آن مرغ شگفت بی همتا، بارها در آتش خود سوخته است و باز از خاکستر خویش زائیده شده.»فوریه ۱۹۶۲/ بهمن ۱۳۴۰؛ مقدمهٔ -> ایران را از یاد نبریم
• «دربارهٔ آنکه چگونه باید زندگی کرد، در فرهنگ گذشتهٔ ما دستوری است که بی شک می تواند دنیای حریص پرتب-و-تاب کنونی را به کار آید. این دستور ناظر به مقام باریک حساسی است که در مرز نفی و قبول و ترک و استقبال قرار دارد. کسی که بدین مقام دست یافت، می کوشد تا بهره مند و سرشار از زندگی کند، بی آنکه از پست و بلندی های روزگار غافل بماند.»• «دعوت فرهنگ گذشتهٔ ایران دعوت عام است؛ دعوتی است که از تجربیات تلخ و شیرین و نَفسِ زندگی مایه گرفته؛ دعوت روح آدمی است در جستجوی توافق با جسم، و دعوت مغز آدمی است در جستجوی توافق با دل؛ از این رنگ زمانی و ملی را نیز از دست داده و می تواند در هر زمان و با وضع هر ملت قابلیت تطبیق بیابد.»مه ۱۹۶۵/ اردیبهشت ۱۳۴۴؛ مقالهٔ «درس زندگی از فرهنگ ایران»• «در وجود دو کفّهٔ جسم و روح متعادل نیست. وی پیوسته در معرض وسوسهٔ برون است، عطشی فروننشستنی برای تولد و مصرف در او پدید آمده و این حالت مانند آب خوردن شور، چون خوری بیش بیشتر گردد.»مه ۱۹۶۵/ اردیبهشت ۱۳۴۴؛ مقالهٔ «انسان متجدد» از به دنبال سایهٔ همای -> انسان متجدد
• «هرگز آشوب و ناسازگاری در جهان آنگونه که ما امروز می بینیم وجود نداشته … در واقع، کلیهٔ عوامل برای یک جنگ بنیان کن آماده است، و اگر می بینیم که جهان به نحو تصنعی و نسبی به زندگی صلح آمیز ادامه می دهد، به علت ترس از نابودی کامل کرهٔ خاک است. بدین گونه ما در دوران جنگی نهان، درونی و سرخورده زندگی می کنیم.»• «در جنگ نبودن به معنای در صلح و عافیت بودن نیست. صلح واقعی آن است که از تفاهم سرچشمه گیرد، صلح برای خود صلح نه برای احتراز از جنگ.»• «به نظر من بزرگترین بلیّهٔ دوران ما را باید در فاصلهٔ بین کردار و گفتار جست… دل ها با زبان ها همراه نیست.»• «تا آنجا که تاریخ به یاد می آورد هرگز به اندازهٔ امروز دروغ گفته نشده، هرگز مانند امروز این قدر نیروی مغز و پول مصرف نشده است، به قصد آنکه خطا را درست جلوده دهد و درست را خطا…»تابستان ۱۹۶۷/ ۱۳۴۶؛ سخنرانی در دانشگاه هاروارد با عنوان «آزادی مجسمه»• «مهم ترین فصل تاریخ فکر یک قوم، تاریخ است، یعنی فکری که رام یا مرعوب قدرت نیست، و می کوشد تا خود را از جریان باد موافق که همواره از جانب دستگاه قدرت وزانده می شود، مستقل و بی نیاز نگه دارد.» -> فکر معترض
• «ما فکر معترض به معنای واقعی و اصیل آن را تنها در آثار ادبی خود می توانیم یافت. این اعتراض، از سپهر تا خاک، و از دستگاه امیر تا تعصب عوام را دربرمی گیرد. به همین سبب من گمان می کنم که اگر روزی بخواهند تاریخ فکر و فلسفه و جهان بینی ایرانی را بنویسند، بخش مهمی از آن از ادبیات استخراج خواهد شد.»دسامبر ۱۹۷۵/ آذر ۱۳۵۴؛ از مقدمهٔ «آواها و ایماها»• «فرهنگ نشانهٔ و نشانهٔ انتخاب است. انتخاب، یعنی به آنچه هست قانع نبودن و بهتر جستن؛ از این رو انسان را در یکی از تعریف هایش موجود فرهنگی بخوانیم. موجود فرهنگی کسی است که در زندگی به سطح و به آنچه برآورندهٔ حوائج اولیه است اکتفا نمی کند، طالب عمق و زیبایی نیز هست. این عمق در چیست؟ جستن چیزی در ورای آنچه به وسیلهٔ حواس دریافت می شود.»دسامبر ۱۹۷۵/ آذر ۱۳۵۴؛ مقالهٔ «فرهنگ به معنای خاص»، در از فرهنگ و شبه فرهنگ -> کار
• «ما اگر درِ سؤال را به روی خود ببندیم و یا از سؤال وحشت داشته باشیم، خواهیم شد جامعهٔ بی سؤال و این صفت جامعه ای است که یا خود را به کمال رسیده می بیند و یا در آن درجه از گمراهی غوطه ور شده است که به ارزش سؤال واقف نیست؛ و این را نیز می دانیم که فرهنگ انسان، چیزی جز حاصل سؤال و جوب سؤال نیست.»دسامبر ۱۹۷۶/ آذر ۱۳۵۵؛ مقالهٔ ما را یک جامعهٔ بی سئوال کرده اند»، در -> گفتگوها
• «معتقدم که زبان فارسی زبانی است که خزانهٔ بزرگ شعر است و کسی که می خواهد شعر بگوید یا باید درجه اوّل بگوید و یا بگذارد کنار و شوخی نکند.»• «وقتی انسان با احساس و روح طرف مقابل یعنی خواننده سر و کار داشت باید قدری هنجار در کلام بگذارد، تا این کلام به هدف مورد نظر اصابت نماید.»• «آدمی زاد که بیشتر از یک زمان معیّن عمر نمی کند، باید هر کسی ببیند، چه کاره است، و در چه راهی بهتر می تواند خود را عرضه بکند.»• «نگارش خیلی تابع قاعده و قانون نیست. آنچه مسلّم است، چه در نثر و چه در شعر، آدم باید یک حالِ مساعد داشته باشد. ساعت هایی آماده تر است و ساعت هایی کُندتر. من در نوشتن کوشش دارم که عبارت ها را طوری به کار ببرم که یک نوع چنگک داشته باشند، همانند قلّاب که می اندازیم و ماهی می گیریم. کلمه باید شکار معنی بکند، صِرف این که کلمه هست و معنی از آن ساطع می شود کافی نیست، بلکه این معنی باید جرقّه ای به همراه داشته باشد. البتّه همة این ها نسبی هستند، چه در نثر و چه در شعر.»• «کلمات بَر دو نوع اند: تعدادی در حکم مصالح اصلی اند؛ تعدادی در حکم ملاط. خواه و ناخواه این ملاط ها باید باشند، تا این اصلی ها را به هم وصل کنند؛ بنابراین نوع ترکیب ها و درجه و مقدار آن هااست می گوید که اصلی ها چقدر باشند. نوع ملاط ها کمک می کند به این که نوشته ای بتواند استخوان دار و مُحکم بیرون آید یا نیاید؛ ولی در هر حال قدری هدفمندی آهنگین باید در نوشته باشد.»• «فرهنگ در واقع موتور روحی انسان است که او را بر آن می دارد که در چه جهتی جلو برود و چه راهی در پیش بگیرد. خط دهنده و جهت دهندهٔ جامعه است و بر اثر این خطّ است که مسائل سیاست در چگونگی فرهنگ تأثیرگذار می شود.»• «اصولاً فرهنگ ایران، فرهنگ تلفیقی است و دلیل عمده اش آن بوده که این کشور در نقطه ای قرار داشته که جریان ها از اطراف به سوی او سرازیر می شدند، مانند یک کارخانه، می گرفته، تبدیل می کرده و بیرون می داده. به همین علّت علاوه بر تلفیق، انعطاف و بِدِه بستان نیز خصوصیّت دیگر آن است.»• «واقعاً نمی توان آینده را پیش بینی کرد. هر چه بگویم یا فال بَد زدن می شود یا خوش بینی بی دلیل. موج های شدیدی در کاراَند. ایران کشوری است که اصولاً احساساتی است. در او هیجان بَر اندیشهٔ آرام غلبه دارد. از سوی دیگر کشوری است که در آن یک سلسله تضادها با هم درگیرند. تفکر سنّتی با تجدّد، اقتصاد روستایی با درآمد نفت، فشار جمعیّت، جوان بودن نُفوس و پیر بودن کشور… من وقتی که سَبُک سنگین می کنم، عوامل مُثبتی می بینم و عوامل منفی نیز، تا کدام غلبه کنند.»• «زن به طور کلّی در متن زندگی و متنِ فکرِ من همیشه بوده است. قابل انکار نیست که زن طیّ تاریخ تا چه اندازه، ادبیّات و تمدّن را رنگ و جلا داده است. من به هیچ وجه مُنکر برابری زن و مرد نیستم. هر دو انسان هستند، منتها هر یک گوشه ای از کار را در دست دارد. امّا داشتن حقوق برابر، به معنای داشتن وظیفهٔ برابر نیست. این حُکم آفرینش است که زن و مرد، در مواردی وظایف متفاوت برعهده داشته باشند و جلوه های متفاوت از خود بُروز دهند. من هر جا حرفِ زن به میان آورده ام، این تفاوت را خواسته ام بگویم، که علم زیست شناسی هم آن را تأیید می کند.»• «اگر ریاکاری و شعار را کنار بگذاریم، به این عُمق قضیّه می رسیم که زن بر حسب ساختمان وجودی خود همیشه طالب آن است که زن بماند، «زنیّتش» ملحوظ و مأمون بماند. این در رأس همة حقوقِ دیگر قرار دارد.»• «زنانِ ایران در دوران بعد از انقلاب، متانت و شخصیّت خود را خیلی بهتر نشان دادند. موقعیّتی بود برای باز شناختِ خود و بازیافت خود. آن لعاب تجدّد عارضی کنار رفت، و زن ایرانی آن گونه که فرهنگِ دیرینهٔ این کشور ایجاب می کرد، استواری خود را به آزمایش گذارد و در برابر آنچه باید بایستد ایستاد، و بیشتر از مردها استحکام از خود نشان داد.»• «زن حاضرترین عُنصر در عالم هُنر بشری بوده. از این رو که اغلب ایجاد کنندگان اثر، مرد بوده اند.»• «رژیم گذشته هیچ یک از نوشته های مرا قابل تحمّل نمی دانست، ولی به این احضارهای گاه به گاهی اکتفا می کرد. من چون هیچ تقاضا و مراجعه ای نداشتم، و بهانه ای هم به دست نمی آوردند، تعرّض بیشتری ندانستند.»• «دو چیز متضاد در من بوده است: بلندپروازی و قناعت. این ترکیب خوبی شد. نسبت به چیزهائی بلند پرواز بودم و حتّی کمال طلب؛ همیشه می خواستم فراتر از آنچه در دسترسم بود بروم. برعکس، در مواردی قانع. آنچه به آن ها بی اعتنا بودم، عبارت بود از خواستنی های رایج زندگی، چون پول، مقام و تعیّن و بُر-و-بیای اجتماعی. گرد این ها نگشتم. همواره بر زندگی مماس بوده ام. گمان می کنم که این بهترین نوعش باشد اگر افزون بر احتیاج باشد، خلاقیّت روح را می گیرد. کمتر از آن هم فاسد کننده است.»• «اعتراف می کنم که از ثروتمند شدن می ترسیده ام، هر چند که استعداد آن را هم نداشتم. فکر می کردم که ثروت چیزی را می دهد و چیزی را می گیرد، که آنچه را که می گیرد گران بهاتر است.»• «هرگز آرزو نکرده ام که از کشور دیگری جز ایران می بودم، و خوش بختی بزرگی برای خود می دانستم که زبانم فارسی است. بر هیچ مقام و موقعیّتی حسرت نخورده ام، هیچ میزی بلندتر از میزی که در خانه ام پشت آن می نشینم، نشناخته ام.»• «اگر در زندگی چیزی به دست آورده ام، به اعتبار خودم بوده است. از دو چیز پرهیز داشته ام: یکی جلب نظر خواننده، یا حرف زدن بر وفق خوش آیند او، دیگری جلب عنایت ارباب قدرت.»• «ریشه، اُنس. در آن جا احساسِ ریشه کن-شُدگی از بنیادِ خود دارید. مانند درختی می شوید که آن را در گلدان زیبایی غرس کنند… پیوستگی با خاک، با تاریخ. احساس آن که این سرزمین متعلّق به من است، غریبه و مهمان نیستم، مرا پای بند ایران می کند. برای این کشور احساسِ حُرمت و تَرحُّم هر دو دارم. مانند کسانی که می روند و بر سر گور عزیزشان می نشینند و نوعی تسلّی خاطر پیدا می کنند.»• «دورانی که انسان جوان تر است و به آغاز زندگی پا می گذارد. پُر از امید و انتظار است و این تصوّر را دارد که زندگی آغوشِ گرمِ مُعطّر خود را به رویش گشوده. وقتی انسان خود جوان است، زندگی را جوان می بیند.»• «چه ساعتی سرشارتر از صبح، به خصوص در این نقطه از جهان، که بشارت دهندهٔ شفافّیت، پاکیزگی و گشایش است. صبح آسمان های بی ابر.»از ۵ ژوئن تا ۱۸ ژوئیه ۱۹۹۷/ ۱۵ خرداد تا ۲۷ تیر ۱۳۷۶؛ «مجموعه مصاحبه های » -> از زندگی بگوییم
• «باید فرهنگ از سیاست جدا شود تا بتواند آزادانه تنفس کند.»• «باید حساب مسایل آموزش ادبیات و فرهنگ را از سیاست جدا کرد. اگر نظارت، سیاسی باشد ادبیات و فرهنگ نمی تواند به هدف خود دست یابد.»• «ادبیات حزبی و سیاسی نمی تواند آزادانه تنفس کند. ادبیات نمی تواند در سایهٔ سیاست به زندگی آزادانه اش ادامه دهد و باید حساب ادبیات را از سیاست جدا کرد.» ۱۲ مه ۲۰۰۰/ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۷۹• «تحولی عظیم در جامعه ما پدید آمده، ولی روشن نیست که این تحول در چه مسیری حرکت می کند؛ آیا رو به انحطاط است یا رو به اعتلا؟ و تا چه زمانی از تمدن مغرب زمین متأثر می شود؟»• «ما نمی دانیم این تحول تا چه حد از تمدن گذشته ایران نشات گرفته است و همچنین ما نمی دانیم به کدام سو باید بنگریم و آیا باید سوابق و سنین خود را چون بندهایی برپای خود انگاریم و یک باره آن ها را به دور افکنیم تا بتوانیم به قافله تمدن جدید برسیم و یا آن که تلفیقی سالم از این دو برگزینم.»۱ ژوئن ۲۰۰۱/ ۱۱ خرداد ۱۳۸۰؛ «همایش گفت و گوی تمدن ها، دانشگاه بوعلی سینا، همدان»• «سخن، بهترین ودیعه ای است که به انسان اعطا شده چرا که بیانگر انسانیت است - اندیشه به این علت اهمیت دارد که فاصله بین روشنایی و تاریکی را روشن می کرده است.»۲۸ اکتبر ۲۰۰۱/ ۶ آبان ۱۳۸۰؛ «مراسم بزرگداشت فریدون مشیری، تالار وحدت»• «وظیفهٔ معلمان تنها آموزش علوم نظری و عملی نیست، بلکه استحکام بخشیدن به زیرساخت های شخصیت دانش آموزان است.»۳ مارس ۲۰۰۲/ ۱۲ اسفند ۱۳۸۰• «در دنیای امروز سرنوشت بشر با علوم و تکنیک های پیشرفته و بسته شده با افزایش جمعیت و توقعات هیچ راه بازگشت ندارند و باید نیازهای آموزش، بهداشت و رفاه و توقعات معنوی بشر برآورده شود و غفلت از پیشرفت علم می تواند یک ملت را به انقراض بکشاند.»۱۱ مارس ۲۰۰۲/ ۲۰ اسفند ۱۳۸۰• «گاهی مسائل بسیار جزئی هم انسان را به جاهایی می کشاند.»• «ادبیات تنها کلاس و یک حوزة معیّنی نیست. یک سلسله معلومات و محفوظات متعیّن نیست، بلکه یک جهان گسترده است، یک جهان بیرون است و در ارتباط با زندگی حرکت می کند، در ارتباط با تاریخ و سرشت انسان؛ بنابراین یک فضای باز لازم دارد.»• «همواره عقیده ام این بوده که سعادت انسان در این است که گرایش های درونی اش با شغلش همخوانی داشته باشد، یعنی آدم صبح که بلند می شود، با دلخوشی بلند شود که الان اگر بر سر این کار می روم سرخوش می روم. بدترین چیز این است که با اکراه و به ضرورت معاش بر سر کاری بروید که آن را دوست ندارید.»• «مسئلهٔ سفرنامه نویسی برمی گردد به کنجکاوی انسان نسبت به مسائل بشری. ارضاءکنجکاوی نیاز به تنوّع، به دیدن مناظر مختلف دارد که در سفر به دست می آید. ذهن می تواند از طریق سفر تغذیه شود. من همیشه این علاقه را داشتم.»• «سفر، مشاهده است، آدم می بیند و آن چیزهایی که در نظرش یادداشت کردنی می آید، یادداشت می کند و آن چیزهایی که گفتنی است انتخاب می کند، بعد روی کاغذ می آورد. البتّه ارزش آن در این است که آدم بتواند نکات خاصّ را بیرون بیاورد که به نوعی ارزش شنیدن برای دیگران داشته باشد، وگرنه هر دیدنی، نوشتنی نیست. باید بتواند تا حدّی روح محل را جذب بکند که چه در آن هست، چه حالتی در آن دیده می شود. تفاوت گزارش ساده با سفرنامه در آن است که توانسته باشد تا حدّی روح محل را جذب کند.»• «افرادی که از طریق هنر بشری خود را عرضه می کنند، در سلک پیام آوران هستند. من گمان می کنم که موضوع پیام آوری خیلی مهم است. یعنی کسی که بتواند به عمق زندگی بشری چنگ بزند و چیزی از آنجا بیرون بیاورد و جلوی چشم مردم بگذارد. این است که یک سخنگو را از سخنگویان دیگر جدا می کند، یک نقّاش، شاعر، یا موسیقیدان را برتر از امثال خود قرار می دهد.»• «اگر بپرسیم کتاب ایران کدام است؟ باید تنها اسم را ببریم، یعنی کتاب کتاب ها.» -> شاهنامه
• «برجسته ترین خصوصیّت سعدی، حتی برجسته تر از اخلاقیّات، این است که معلّم عشق است. هیچ بشری گمان نمی کنم به لطافت سعدی عشق را عنوان کرده باشد. حافظ هم اگر کرده چون آن را با مسائل دیگر مخلوط می کند یک مقداری از بُرد آن کم می شود، امّا عشق سعدی خالص و زلال است. زیبایی بشری و گنج وجود بشری را هیچ کس مانند او وصف نکرده است.»• «انسانِ سعدی یک انسانی ایده آلی نیست مثل انسانِ مولوی. یک انسانِ است. سعدی به مردم می گوید کوشش کنید برجا بمانید و از آنچه هستید بهتر بشوید… او آیینه ای در برابر مردم ایران قرار داد و همان اندازه عیب هایشان را جلو چشم آن ها آورد که حسن هایشان را، و به آن ها تذکّرهایی داد که خودشان را اصلاح کنند. سعدی ادّعای خاصی ندارد، ولی انسان بی نظیری است. عصارهٔ هوش این ملّت پر از شگفتی و پیچیدگی است.» -> ممکن
• «هیچ چیز تا زمانی که به سرنوشت خود انسان برخورد نکند، کسی به آن علاقه نشان نمی دهد. خواندن هر کتاب، هر سطر شعر، دیدن نقّاشی یا هر چیزی باید به نوعی با رشته ای به زندگی و سرنوشت شما ارتباط پیدا کند تا به آن علاقه نشان دهید؛ بنابراین، برای اینکه این گذشتگان بتوانند بیایند و وارد زندگی امروز ایران بشوند، باید آن رشته را پیدا کرد و به دست جوان ها داد.»• «باید این احتیاج به دانستن ایجاد شود. یک جامعهٔ درست این است که احتیاج های مثبت را تقویت کند، نه احتیاج های منفی را. باید انسان از زندگی روزمرّه کمی فراتر برود و به مسائل دیگری روی کند.»• «پایبندی های ما، واقعاً گسیخته است. همه چیز در نظر ما رواست، به شرطی که گره ای از کار روزانهٔ ما باز کند.»• «اوّلین وظیفهٔ انسان این است که به طور جدّی با مسائل جهانی روبه رو شود. جدّی شدن یعنی اینکه استعدادهایی که دارد و این فرصتی که دارد، در جهتی کارساز به کار اندازد.»• «باید به ایران به عنوان کشوری که بارِ گرانی بر دوش آن است نگاه کرد، آنگاه باید دید با چه رشته ای می شود آن را به پایهٔ محکمی اتّصال داد.»• «هر تمدّنی دو جنبه دارد: یک جنبهٔ زنده و قابل دوام، دیگری جنبهٔ مندرس، یعنی جنبه ای که تلِّ حوادث است که پشت هم می آیند و هیچ چیز از آن ها عاید نمی شود.»• «وقتی گسیختگی از واقعیّات، علم، اخلاق و آن چیزهایی که ستون زندگی هستند پیش آید، معلوم نیست که کار به کجا خواهد کشید. اصلاً مسئلهٔ وطن پرستی مطرح نیست، مسئله حیات ملّی مطرح است. مسئولیت ما در برابر نسل آینده مسئولیّت کوچکی نیست.»• «فرهنگ فقط به عامل مثبت اطلاق نمی شود. فرهنگ یعنی جهان بینی و طرز تلقّی ما نسبت به دنیای خارج و آنچه که از آن دریافت می کنیم. خرافه ها هم جزو فرهنگ هستند. گاوبازی اسپانیا که در قلب اروپا انجام می شود، یک نوع فرهنگ است. منظور کلّ دریافت هاست. منظور آن است که آنچه دریافت درونی انسان است، به بیرون انتقال می یابد و استخوان بندی فکری جامعه اگر به گونه ای حرکت کند که مختل یا سر در گم و منفی باشد، در آن صورت، باز تابش بر محیط بیرون، ویرانگر خواهد بود؛ بنابراین، دریافت های انسانی نسبت به دنیای خارج باید طوری باشد که بتواند یک جامعهٔ قابل قبول ایجاد بکند. هیچ جامعه ای بی فرهنگ نیست، منتها فرهنگ کارساز داریم و در مقابل، فرهنگی که دم به واپس گرایی، بازدارندگی و اختلال می زند.»• «آموزش است که آماده کردن نسل آینده را بر عهده دارد. آموزش چیز کوچکی نیست. در آن محدود نمی ماند که مقداری زبان فارسی یا جدول ضرب یا ریاضی و فیزیک به بچّه یاد داده شود و یک دیپلم به دستش بدهند، بلکه باید انسانی بپرورد که طرز تفکّر و تربیتش بتواند یک شهروند مفید به جامعه عرضه کند و نه یک آدمی که مصرف گر و سربار باشد و یک انسان پر توقّع.»• «آموزش است که تفکّر و جهان بینی ما را شکل می دهد و وقتی درست نباشد، این جهان بینی مختل می ماند.»• «هر کسی در خانه ای که زندگی می کند، طبیعتاً دلخواهش آن است که محیط آرامی داشته باشد؛ بنابراین ما هم حق داریم در وطنی که زندگی می کنیم، تا حدّی آن را مطلوب ببینیم. نمی گویم ایده آل، ولی به هر ترتیب قابل زیست.»• «فرهنگی که در این چهل یا پنجاه ساله، نضج گرفت، طوری بود که هر کس پولی به دست آورد، چمدانش را ببندد و به کشورهای دیگر مهاجرت کند. یک پا اینجا، یک پا آنجا. بقیّه هم بدْو بدْو، دنبال سکّه ای که روی زمین سُر می خورد بدوند. خوب، این طرز فکر نمی تواند یک مملکت را بر سر پا نگه دارد. باید طوری بشود که بگوییم به هر قیمتی که شده ما اینجا زندگی می کنیم و کاری می کنیم که قابل زیست باشد.»چاپ ۲۳ سپتامبر ۲۰۰۲/ ۱ مهر ۱۳۸۱؛ «مجموعه مصاحبه های تابستان ۱۳۸۱ با عنوان ، کتاب ماه (ادبیات و فلسفه)» -> بر مرز دو فرهنگ
• «تاریخ ایران، دولایه است؛ لایه رویی آن، همان مسائلی است که اغلب، بر شکل گیری سلطنت ها و حکومت ها حکایت می کند و نگاشته می شود. اما لایهٔ درونی که بر چرایی و چگونگی آن حکایت می کند، اغلب نوشته نمی شود.»• «استفاده از ادبیات هر دوره می تواند تاحدودی، لایه های زیرین تاریخ را نمایان کند. درواقع، تاریخ ایران، زمینی است که نهال های ادبی از آن سر برآورده اند. بر همین اساس، تاریخ ایران بدون در نظر گرفتن این نهال ها قابل فهم و درک نیست»• «آگاهی از لزوم تغییر و حرکت، از ملزومات اصلی تداوم یک قوم و تمدن است که ایرانیان از آن برخوردارند.»۱ اکتبر ۲۰۰۲/ ۹ مهر ۱۳۸۱؛ «نشست انجمن نویسندگان کودک و نوجوان»• «تاریخ ایران سه بدنه دارد؛ پیش از آمدن آریایی ها که به صورت تهاجم ایران را گرفتند، پس از ورود آریایی ها که با تشکیل قومی در ایران تاریخ مکتوب را از مادها و هخامنشیان ادامه می دادند و دوران پس از اسلام که با ورود مسلمانان به این کشور آغاز شد.»• «ایران اولین کشوری است که خدای یگانه و ناپیدا را می پرستید و تا ظهور زرتشت و دین مزدایی، هیچ کشوری خدای یگانه را پرستش نمی کرد… از سوی دیگر، نخستین امپراطوری جهان در ایران به وجود آمده است. این امپراطوری با سلطنت کورش آغاز شد که معتقد بود با مسالمت و به دور از جنگ و خونریزی باید حکومت کرد. داریوش هم در کتیبه اش از خداوند می خواهد کشور را از دروغ، دشمن و خشکسالی محفوظ بدارد و پایه های این سرزمین بر روی این سه اصل استوار شد و اکنون نیز هست.»• «تاریخ ایران شامل سرزمین هایی است که اکنون جزو سرزمین ما نیستند. قلمرو فرهنگی ایران بسیار وسیع است و امپراطوری ایران پیش از اسلام، به نوعی امپراطوری فرهنگی تبدیل شد؛ ضمن آن که زبان فارسی کل آسیای میانه و قسمتی از هندوستان را در بر می گرفت؛ بنابراین ایران فرهنگی، ایرانی است که فرهنگ این کشور در آن مناطق نفوذ کرده و معماری، نقاشی و آثار هنری ایران به آن کشور رفته باشد.»• «تمدن پیش از اسلام، تمدن یک ابرقدرت بوده است که در صحنهٔ وسیعی از جهان گسترده بود و پس از اسلام، تمدن ایران از طریق فرهنگ و زبان این کشور گسترش یافت.»• «تمدن ایران در شرایطی تغییر ماهیت نداد که تمدن های مشابه مانند تمدن بابل، سومر، آشور یا مصر به کلی از بین رفتند و حتی ایتالیای فعلی مانند رم قدیم نیست؛ ولی تمدن ایران تاکنون ادامه یافته است. دلیل این مسئله انتقال نقش های دوران ساسانی و اشکانی به زمان حال است که نمونهٔ آن باقی ماندن نام دهات ایران تاکنون است؛ در حالی که چنین نام هایی در سایر کشورها سال ها پیش از بین رفت. با ورود دین اسلام به ایران، تمدن گذشته با حفظ ماهیت خود در چهره ای دیگر منتقل شد و تمام کتاب های قرن چهارم، پنجم و ششم یادگارهای گذشته را در خود زنده کردند و موثرترین اثر در این زمینه، شاهنامه است.»• «هر حکومتی که به ایران آمد، مردم به آن تن دادند؛ ایرانیان در تاریخ خود بخصوص پس از ورود اسلام، تساهل زیادی به خرج داده اند. چرا که اگر به این شکل رفتار نمی کردند باید تا آخرین نفس می جنگیدند؛ ولی ایرانیان با اطمینان به فرهنگ منتظر می مانند که بیگانگان پس از ورود به کشور، فرهنگ ایران را بپذیرند که همین طور هم شد.»• «ایرانیان با اطمینان به فرهنگ غنی خود به جای جنگیدن با بیگانگان، منتظر می ماندند. البته چنین وضعیتی تا حدودی عزت نفس ایرانیان را لکه دار کرد؛ ولی حفظ ایرانیت برای مردم تا اندازه ای اهمیت داشت که حاضر بودند با دیگران سازش کنند.»• «از ۵۰ سال پیش حالت ستیز و وارونه اندیشی نسبت به تاریخ ایران به وجود آمده است که ریشه ها سیاسی دارد. اکنون نسل جوان از تاریخ ایران بریده شده و نمی داند اهل کجاست و چه گذشته ای دارد؛ لذا باید ارتباط معقول، طبیعی و واقع بینانه ای بین نسل جوان و گذشته برقرار شود.»۲۵ آوریل ۲۰۰۳/ ۵ اردیبهشت ۱۳۸۲؛ «سخنرانی در خانهٔ هنرمندان ایران»• «... چرا مشروطه ایجاد شد؟.... مشروطه بیشتر از یک جواب ندارد و آن این است که مردم عدالت می خواستند و از حکم های ناقصی که صادر می شد خسته شده بودند و مرجعی برای دادخواهی ملت وجود نداشت.»• «قدمت عدالت خواهی به قدمت تاریخ بشر می رسد. بشر همیشه طالب عدالت بوده است. چرا که بدون عدالت نمی شود زندگی کرد.»۶ اوت ۲۰۰۳/ ۱۵ مرداد ۱۳۸۲؛ «همایش علمی بزرگداشت مشروطه، تبریز»• «در طی حوادث و جنگهای بسیار و اشغال ها، ایران توانسته تداوم تاریخی خود را حفظ کند. بعد از اسلام، جریان جدیدی در این ایجاد شد که حدود پنجاه و پنج کشور را دربرگرفته است، اما تنها سرزمینی که توانست شخصیت باستانی خود را حفظ کند، ایران است.»• «ایران نخستین کشوری است که امپراطوری جهانی تشکیل داده و به دست کوروش، مرکب از بیست و چهار کشور را یکپارچه کرد. درواقع تفکر جهانی شدن چیزی بود که از ایران سرچشمه گرفت.»۱۲ دسامبر ۲۰۰۳/ ۲۱ آذر ۱۳۸۲؛ «همایش بزرگداشت سه هزار سال فرهنگ زرتشتی، تالار فردوسی دانشگاه تهران»• «فرهنگ ایران یک فرهنگ تلفیقی است که با جمع آوری و اقتباس از فرهنگ های دیگر و تطبیق این مسائل با اوضاع و احوال جغرافیایی، توانسته است فرهنگ خاص خود را به وجود آورد.»• «اسطوره از متن طبیعی زندگی نشات می گیرد و به همین دلیل در دوره های بعدی ادامه می یابد و به فراموشی سپرده نمی شود. در درون هر ملتی می توان از اسطوره شناسی نشانه ای یافت؛ حتی اگر در دوران جدید باشیم.»۱۲ دسامبر ۲۰۰۴/ ۲۳ اردیبهشت ۱۳۸۳• «ایران کشوری مردسالار بوده است و آنچه هست از زبان مردان بیان شده است و درتمام آثار ادبی، زن و زیبایی و جمال او و نیز مسئله مادری و آفرینش و بقای نسل توسط او، مورد توجه ادبیات و هنر جهانی بوده است.»• «نباید فراموش کرد که زن، زن است و مرد، مرد و هیچ کدام نمی توانند بجای دیگری بنشینند بلکه هر دو باید به حقوق انسانی خود دست یابند و زنان ایرانی فراتر از این باید مراقب باشند که بنام دست یابی به حقوق خود در عرصه پر خطر صنعت و تجارت مورد سوءاستفاده سیاسی و بهره کشی اقتصادی قرار نگیرند، چنان که در جوامع غربی چنین شده است.»• «اعتدال باید رعایت شود؛ زن نه باید ضعیفه باشد و نه مرد صفت، بلکه باید وجه انسانی شخصیت خویش را تقویت و متجلی کند تا به جایگاه حقوقی متناسبی دست یابد.»• «زن و مرد هر دو باید به حقوق و قانون و عرفی متناسب دست یابند و از آن بهره مند شوند.»۲۷ مه ۲۰۰۴/ ۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۳• «از زمان پیدایش زبان فارسی و در تمام طول تاریخ، بار تفکر فرد ایرانی بر دوش ادبیات بوده است.»• «تقلید کورکورانه از غرب به هیچ وجه با مزاج ایرانی سازگار نیست و باید این کار سنجیده و با پختگی انجام شود و به آرامی مراحل طی شود و بدون طی مراحل مثل این است که در خلاء گام برداریم.»• «وقتی بین آثار گذشتگان و نسل کنونی بریدگی ایجاد شود، فرد دچار نوع خلأ و جدایی شده و نمی داند بر چه باید تکیه کند و نکته مهم دیگر اینکه اگر آثار تاریخی و بومی مردمی نتوانند بر او تأثیر بگذارند فرهنگ بیگانه و فرهنگ دیگر هم نمی تواند این جای خالی را پر کند. فرد ایرانی پرورده فضای خاصی است که لازم است اول خودش را بشناسد بعد برود سراغ آثار بیگانه.»• «آموزش چیزی نیست که با تعداد آموزشگاه ها و مدرسه ها یعنی فقط با عدد و کمیت آنرا سنجید… برای اینکه نیم آموخته موجودی کم و بیش خطرناک است، نیم آموخته توقع یک انسان آموخته را دارد؛ ولی توانایی یک انسان آموخته را ندارد.»• «هر نوع هنری اعم از شاعری یک امر کیفی است؛ چون ضرورت اجتماعی ندارد و بعد مادی ندارد و فقط جنبه معنوی دارد. اگر در سطح بالا بود، ارزش دارد؛ وگرنه اعتبارش را به کلی از دست خواهد داد و دست و پاگیر خواهد شد.»• «تفکر دو شاخه عمده دارد؛ تفکر استدلالی و تفکر احساساتی و ایرانی ها در طول تاریخ به تفکر احساساتی و کمتر تفکر استدلالی گرایش داشته اند.»• «در حال حاضر ما با نقطه ضعفی در نهاد فرد ایرانی روبه رو هستیم که از اسلافش برای او به یادگار مانده و آن احساساتی بودن است. با این که همه مردم شعر نمی گویند ولی گونه ای از تفکر بین آنها جریان دارد که از درون دارای انسجام نیست و از هم گسیخته است؛ ضمن اینکه همراه با استدلال نیست و این یعنی نوعی حالت شاعرانه.»• «دیگر نمی شود با تفکر صد سال پیش و با حالت خونسردی همه چیز را حواله به تقدیر و سرنوشت کرد و با تفکر روستایی و باری به هر جهت با مسائل روبه رو شد و باید اول از همه انسان امروز از نظر فکری تجهیز شده و از دور تفکر احساسی خارج شود.»• «الزامی است که یکنوع انضباط فکری از همان بچگی در جوان ایرانی ایجاد بشود و به او یاد داده شود که چگونه مقداری منطق در تفکر خود راه بدهد و در واقع چیزی که لازمه زندگی امروز است؛ یعنی حسابگری و برنامه ریزی به او آموزش داده شود.»۱۳ اکتبر ۲۰۰۴/ ۲۲ مهر ۱۳۸۳؛ «دانشگاه فردوسی مشهد»• «در ادبیات به معنای واقعی خود، باید یک پیام انسانی وجود داشته باشد که خوانندگانش را به سوی اعتلای انسانیت حرکت دهد. پیام ادبیات فارسی هم همین است.»۵ دسامبر ۲۰۰۴/ ۱۵ آذر ۱۳۸۳• «کتب بزرگ جهان روی مسائل اصلی بشر دست می گذارند که از سرشت انسان شروع می شود. اینکه انسان چه موجودی است، به کجا حرکت می کند و چه می خواهد.»• «عرفان ایرانی مانند کرهٔ ماه است که یک رویه آن تاریک و یک رویه روشن دارد و مقدار زیادی خرافه؛ اما رویهٔ روشن مهم است که به سمت حکومت جهانی سوق داده شود که همه انسان ها فارغ از رنگ پوست و نژاد یکی هستند. این همان پیام اصلی مولاناست.»۱۵ دسامبر ۲۰۰۴/ ۲۵ آذر ۱۳۸۳؛ همایش «آموزه های مولانا برای انسان معاصر» با عنوان «در محضر مولانا»، باشگاه دانشجویی دانشگاه تهران

پیشنهاد کاربران

( ١ )
گر عشق نبودی و غم عشق نبودی
چندین سخن نغز که گفتی که شنودی
ور باد نبودی که سر زلف ربودی
رخساره ی معشوق به عاشق که نمودی
( از زبان شهاب الدین سهروردی )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن

( ٢ )
در ادب فارسی، کسی که مشروح تر از همه از رباعی حرف زده است، �شمس قیس رازی�، مولف �المعجم فی معائیر اشعارالعجم� ست. وی ابداع آن را به رودکی نسبت می دهد. . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٧ و ٨

( ٣ )
اینکه �فهلویات� همزاد رباعی قرار گرفته است، این حدس را پیش می آورد که ترکیب رباعی بی ارتباط با ایران پیش از اسلام نیست. در ایران ساسانی این روش رواج داشته است که مفهوم حکیمانه ای را در عبارت کوتاهی بیان کنند. سخنان منسوب به اردشیر بابکان و بزرگمهر و دیگران، نمونه ای از آن است. کوتاه گویی و گزیده گویی با طبع ایرانیان آن زمان سازگار بوده. تجربه های دوران دراز تاریخی، ذهن آنان را برای دریافت مفاهیم، به صورت بُرنده و قاطع آماده کرده بوده، بی استدلال و توضیحی؛ و رباعی نیز همین روش را در پیش گرفته.
شیوه ی کوتاه گویی در زبان های دیگر هم هست، اندیشه ای به ناگهان در ذهن می گذرد، مانند یک آذرخش یا اشراق، و شخص می خواهد آن را ثبت کند.
به خصوص آن را نزد چینی ها و ژاپنی ها می بینیم؛ . . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١١
( ۴ )
رباعی های فارسی را در یک تقسیم بندی کلی می توان بر سه نوع دانست:
١. ترانه های ساده که بیان احساس عاطفی و گذرا دارند، و یا حسب حال می گویند؛ نمونه ی این رباعی ها را نزد گویندگان قرون سوم تا ششم می بینیم، گرچه بعد نیز ادامه می یابد
٢. نوع دوم، رباعی های �خیامی وار� ست. دید ناخشنود و معترض نسبت به نوع زندگی، به گذشت عمر مهار ناپذیر؛ و در مقابل، دعوت به بهره وری از لحظات. بدیهی است که این طرز اندیشه منحصر به خیام نیست، جزو کهن ترین تامل های بشری ست، و در ادب فارسی از رودکی و فردوسی تا دوران ما جریان دارد، اما چون گوینده ی بارز آن خیام ست، آن را خیامی خواندیم.
٣. سوم، دید عارفانه ست. موضوع اصلی آن جست و جوی معشوق ست که زیبایی جسمانی و روحانی هر دو را دارد. نموداری ست از زیبایی کل. . . . موجودی ست بی نام، ناپیدا و ناشناخته. غایت زندگی در وجود او جستجو می شود. . .
در هر سه نوع، با درجاتی متفاوت، این سه وجه دیده می شود:
( ١ ) رابطه ی انسان با طبیعت و دنیای بیرون
( ٢ ) بازتاب طبیعت به درون انسان
( ٣ ) پیوند آن از طریق تخیل به عالَم بی انتها
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١۴

( ۵ )
. . . �آن را می جویم که نمی یابم، آن را می یابم که نمی جویم. �
( تاگور )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١۴

( ۶ )
در دوره ی سامانی هنوز شعر به تامل های عرفانی آمیخته نشده است. . . در این دوره نیز جرقه های خیامی دیده می شود. . . اما هنوز به لحن نفی و استعفا نرسیده است. . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١۵

( ٧ )
ورود بردگان تُرک به ایران که از اواسط دوره ی سامانی آغاز می شود، باب تازه ای در عشق می گشاید. . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١۵

( ٨ )
به خصوص در دوره ی غزنوی که خزانه ی کشور پربار است. . . رابطه ی میان عاشق و معشوق بر پایه ی تازه ای
گذارده می شود. زر و سیم در آن نقش مهمی بر عهده دارند.
در عین حال رباعی های این زمان از نکته های اجتماعی و تاریخی عاری نیستند، و ما می توانیم بسیاری از پسند و ناپسندهای جامعه ی ایرانی را از آن ها استشمام کنیم.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١۶

( ٩ )
سوال دیگر آن است که چه بخشی از این سرزمین حادثه آفرین تر، فکر انگیزتر و شعرسازتر بوده است؟ باید گفت: شرق ایران. علت در وهله ی اول اقلیم و جغرافیاست. حادثه های بزرگ از جانب شرق روی نموده و نیز چون در دوران بعد از اسلام خراسان دور از مرکز خلافت بوده، زمینه ی مناسب تری در خود داشته که کانون مقاومت و ابراز نظر قرار گیرد. به همین سبب می توان گفت که این خطه، سخنگوی ایران شده است. سه تیره ی اندیشه: حماسه، عرفان و تفکر خیامی از آن جا سر برآورده اند. بردگان ترکستان و زیبایان �چین و چگل� نیز در پروراندن ذوق شاعرانه ی خراسانیان بی تاثیر نبوده اند. می بایست دو سه قرن بگذرد و با یورش مغول، اندیشه ی ایرانی پخته و آبدیده شود، تا نبوغ شاعرانه سفری در پیش گیرد و از شیراز سر برآورد. اگر چنین نشده بود قله ی شعر فارسی به خراسان محدود می ماند.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١۶ و ١٧

( ١۰ )
اگر [عارف] زمانی به جانب عکس قضیه می رود و می گوید که کامیابی را در ناکامی می جوید، برای آن است که می خواهد کامیابی تام و پایدار به دست آورد.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١٩

( ١١ )
�جام جهان بین� که سراسر گیتی در آن دیده می شود، حاکی از همین تمامیت طلبی [انسان] است. آب حیوان نیز جاوان جویی را در بر دارد. دست به دامن عشق زدن در همین خط ست و آن، تکامل خود را در دیگری جستن است.
به نظر عارفان در آغاز آفرینش، حیثیت انسانی از طریق عشق به انسان بخشیده شد.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١٩ و ٢۰

( ١٢ )
عرفان با بیان های گوناگون همه چیز را در درون خود انسان می جستند. می خواستند بگویند اگر چیزی در اندیشه ی من نگنجد، وجود ندارد، بنابراین کائنات، همان است که در اندیشه می گنجد.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۰ و ٢١

( ١٣ )
سوال این ست که فمعشوق کیست؟ موجودی است دو گانه. خاستگاه او زمین و جسم است، ولی به جانب آسمان تبخیر می شود.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۴

( ١۴ )
اندیشه ی خیامی بیش تر از جانب شاعران مرفّثه تر به بیرون می تراود، زیرا می بیند که عمر می گذرد و دوران خوشی ها به سر می رسد. در مقابل، شکایت از کل زندگی و بد حادثه، خاص شاعران محروم ست.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢٨
( ١۵ )
رودکی همه ی عناصر اندیشه ی خیّامی را در این چند بیت خلاصه کرده است:
شاد زی با سیاه چشمان شاد
که جهان نیست جز فسانه و باد
ز آمده شادمان بباید بود
وز گذشته نکرد باید یاد. . .
نیک بخت آن کسی که داد و بخورد
شوربخت آن که او نخورد و نداد. . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣۰

( ١۶ )
اینکه در ادب فارسی آن همه از مستی تمجید شده، برای آن است که آن را پادزهر هوشیاری می شناخته اند. هوشیاری در عمق، یعنی محدود کننده ی زندگی؛ نوعی �مکتب خانه� که کودک را از بازی باز می دارد.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣١

( ١٧ )
بدیهی است که شادی طلبی خیامی، با تامل همراه است، و از این رو غم آلود است. آن را می توان �معنویت زمینی� خواند. حکایت از �آگاهی� دارد، نه بی خبری حیوانی. . . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣٢

( ١٨ )
سرانجام شاعر به نتیجه می رسد که زندگی نه رازش گشودنی ست، و نه معنای چندانی در آن هست. یعنی در واقع رازی برای گشودن ندارد، همین هست که هست، و معنایی اگر در آن باشد در کوشش به پرمایه کردن آن به دست می آید. آن چه را که خیام آن را نگفته بود، حافظ آن را تکمیل می کند.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣٢

( ١٩ )
این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که رباعی های خیامی، یک پشتوانه ی بزرگ داشته اند، و آن سقوط شاهنشاهی ساسانی ست. تکان و حیرتی که از فرو افتادن این قدرت بزرگ حادث شد، هرگز نمی توانست از یاد متفکران ایرانی دور بماند. همواره نمونه ی اعلای بی اعتباری روزگار بوده است. بنابراین سرچشمه را باید شاهنامه دانست که کارنامه ی از بین رفتن سلسله هاست.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣٢ و ٣٣

( ٢۰ )
انار، در تمدن های مختلف ( بعد از انگور ) بیش از هر میوه ی دیگری بار تخیل به خود گرفته، زیرا از همه عجیب تر می نموده. خود ما آن را �میوه ی بهشتی� می خوانیم، شاید به سبب آنکه در قرآن کریم دوبار از آن یاد شده ( سوره ی انعام، آیه ی ١۴١، همراه با نخل و زیتون، و سوره ی الرحمن، آیه ی ۶٨ )
در اساطیر یونان، آن را به افرودیت که الهه ی عشق و باروری ست، نسبت می دهند. و در افسانه ی کشورهای دیگر با برکت و فراوانی ارتباط می یافته است. در روم باستان، زلف عروس را با شاخه های انار نسبت می داده اند که پر فرزند بشود. در هند، زنان سترون عصاره ی انار می نوشیده اند، به امید این که از نازایی به در آیند. در اساطیر ایران نیز خاصیت زایندگی و پایندگی به آن بخشیده شده است.
در �زرادشت نامه� آمده است، که زرتشت پیامبر انار به اسفندیار داد تا بر اثر خاصیت آن رویین تن بشود. نشانه های دیگر از این میوه، از اعتقاد باستانی ایران تراوش کرده است. در بزنزهای لرستان ( هزاره ی پیش از میلاد ) ، نقوشی از پروردگار باروری دیده می شود که شاخه های انار در دست دارد. به روایت پورداوود، در آتشکده ها چند درخت انار می کاشتند و ترکه های آن را برای �برَسم� ( شاخه ی مقدس ) به کار می بردند. در تورات ( سفر تثنیه ٨/٨ ) ، زمین خرّمی که �یهوه� به قوم خود وعده می دهد پر از درخت انار است.
در مسیحیت، همین خاصیت انار را به بُعد روحانیت انتقال داده اند.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣۴ و ٣۵

( ٢١ )
رباعی ها در حکم مویرگ های ادب فارسی هستند. . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣۶

( ٢٢ )
دل گر چه در این بادیه بسیار شتافت
یک موی ندانست ولی موی شکافت
اندر دل من هزار خورشید بتافت
آخر به کمال ذره ای راه نیافت
( منسوب به ابوعلی سینا )
مهم همان جست و جوی راز ست و نه رسیدن به کشف آن.
سرنوشت آدمی این است که جستجوگر باشد نه یابنده. فردوسی نیز می گفت از این راز جان تو آگاه نیست. . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص۴١ و ۴٢

( ٢٣ )
بنگر ز جهان چه طَرْف بربستم؟ هیچ،
وَز حاصلِ عمر چیست در دستم؟ هیچ،
شمعِ طَرَبم، ولی چو بنشستم، هیچ،
من جامِ جَمَم، ولی چو بشکستم، هیچ.
( منسوب به ابوعلی سینا )
ردیف هیچ، حاصل همه ی عمر را به یک نقطه می رساند، و آن بیان این تاثر ست که زندگی به مرگ می پیوندد. همه ی یادها، دلبستگی ها، امیدها بر باد می رود.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۴٢

( ٢۴ )
[. . . ]
شد روشنی و تیرگی از روز وشبم
اکنون نه شبم شب است نه روزم روز
( منوچهری )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۴٣

( ٢۵ )
[. . . ]
بر رهگذرِ باد چراغی دارم.
( منوچهری )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۴٣
( ٢۶ )
اندر دریا نهنگ باید بودن
واندر صحرا پلنگ باید بودن
مردانه و مرد رنگ باید بودن
ورنه به هزار ننگ باید بودن
( منوچهری )
منظور �حق زندگی ادا کردن� ست. یک سره زیستن. . .
حنظله ی بادغیسی گفته است:
یا بزرگی و عزّ و نعمت و جاه
یا چو مردانت مرگ رویاروی
رنگ در این جا به معنای نیرو و مقاومت است ( فرهنگ معین )
دعوت به پایداری می کند در کشاکش دشواری ها
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۴٣

( ٢٧ )
[. . . ]
بلبل چو دو چشم خویش بگشاد ز خواب
گُل ریخته دید و بوستان گشته خراب
( ابوحنیفه اسکاف )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۴٣

( ٢٨ )
[. . . ]
گر آب خورم تو را در آن می جویم . . .
( مسعود سعد )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۴٧

( ٢٩ )
[. . . ]
بس دیر به دست آمد و زود برفت
آتش به من اندر زد و چون دود برفت
( انوری )
چون دود برفت یعنی به سرعت دور شد.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۴٩

( ٣۰ )
[. . . ]
از هر دهنی یکان یکان پرسیمت
در هر وطنی جدا جدا جوییمت
( خاقانی )
گاه معشوق به صورت یک گمشده در می آید. خود عاشق هم نمی داند که او کیست. تجسمی از آرزوهای برآورده نشده ی اوست. یک موجود تام و تمام که باید عاشق را از غربت زندگی رهایی بخشد.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۵٢

( ٣١ )
[. . . ]
با این همه راستی که میزان دارد
میلش طرفی بود که بیش تر دارد
( سعدی )
سعدی در این رباعی نوعی بی عدالتی ابدی را در جامعه ی بشری گوشزد می کند.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۵۶

( ٣٢ )
خواهم شبکی چنانکه تو دانی و من
بزمی که در آن بزم تو وامانی و من
من بر سر بسترت بخوابانم و تو
آن نرگس مست را بخوابانی و من
( سلمان ساوجی )
نرگس مست کنایه از چشم است. خواباندن چشم، در لذت فرو رفتن است.
شبک با کاف تصغیر، یعنی فقط یک شب
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۵٨

( ٣٣ )
از بس که شکستم و ببستم توبه
فریاد همی کند ز دستم توبه
دیروز به توبه ای شکستم ساغر
و امروز به ساغری شکستم توبه
( سلمان ساوجی )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۵٨

( ٣۴ )
�خاوران� ناحیه ی شمال خراسان بوده است. . . [خراسان]
در دورانی، پرماجراترین و پر کُشته ترین سرزمین ایران بوده است.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۶٢

( ٣۵ )
[. . . ]
گر تو ز وجود خود برون جستی پاک
شاید صنما به جای تو هستم من
( ابوسعید ابوالخیر )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۶٢

( ٣۶ )
[. . . ]
با زلف بتان دراز دستی کم کن
بت را چه گنه تو بت پرستی کم کن
( ابوسعید ابوالخیر )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۶٣

( ٣٧ )
عارفان به نوعی فوق دین اعتقاد داشتند که بر فراز آیین های نام گذاری شده قرار داشت.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ۶٣

( ٣٨ )
در درجه ی نهایی عشق همان �طلب� می شود.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٨۰

( ٣٩ )
اصل همه عاشقی ز دیدار افتد
چون دیده بدید آنگهی کار افتد. . .
( احمد غزالی )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٨٣

( ۴۰ )
�چون حلقه بر در بودن� یعنی بیگانه و مطرود بودن

● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٩٣

( ۴١ )
[. . . ]
لب بر لب من نهاد و خاموشم کرد
( عین القضات همدانی )
لب بر لب نهادن، لطیف ترین طرز خاموش کردن کسی ست.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٩۵

( ۴٢ )
[. . . ]
بی عشق تو بودنم ندارد سامان
خواهی تو وصال جوی خواهی هجران
( عین القضات همدانی )
عالم عشق، عالم بی رنگی ست. تقسیم بندی های هجر و وصل مربوط به دنیای خودی ست. در عشق، بیخودی حاکم ست.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٩٨ و ٩٩

( ۴٣ )
[. . . ]
وانکس که بتم را به سزا بستوده ست
او هم به حکایت ز کسی بشنوده ست
( عین القضات همدانی )

● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١١٣
( ۴۴ )
�بتکده� از آن جا که مردود عام ست، از خلوص بیش تری برخوردارست.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١٣۵

( ۴۵ )
من بر سر کوی آستین افشانم
تو پنداری که من ترا می خوانم
نی نی غلطی که من تو را کی خوانم؟
خود رسم من است که آستین جنبانم
( شهاب الدین سهروردی )
. . . جزو نمک کار ست که خواهندگی باشد، اما وانمود گردد که نیست.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١٣٧

( ۴۶ )
[. . . ]
کس نیست بدینسان که من مسکینم
کز دیدن و نادیدن تو غمگینم
( شهاب الدین سهروردی )
. . . ماهیت عشق آن است که هرگز نباید به اقناع برسد؛ جز با مرگ
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١٣٧

( ۴٧ )
[. . . ]
من خفته بدم به ناز در کتم عدم
حسن تو به دست خود بیدارم کرد
( فخرالدین عراقی )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١۴٣

( ۴٨ )
از نطق به هر دهن، زبانی دگری
وز لطف به هر بدن، روانی دگری
در خاطر هر گسی گمانی دگری
در تو که رسد؟ تو خود جهانی دگری
( کشف الاسرار میبدی )
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١۴۶

( ۴٩ )
هر کسی معشوق خود را در خود دارد. در واقع هر کس عاشق خود است.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ١٨۰

( ۵۰ )
تشبیه جهان به �دیر� تا حدی از روی تحقیر بوده تا سادگی و عسرت آن را بنماید. . . آدم آورد در این دیر خراب آبادم
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۴٩

( ۵١ )
. . . خیّام کم و بیش بی پرده حرف زده است. از این رو، مصلحت ندید شاعری خود را آشکار کند.
او در میان گویندگان یک وجود استثنایی ست، زیرا ذهن علمی داشته. ریاضیات و فلسفه که مبنای استدلالی دارند، اجازه نمی دهند که اندیشه به جانب تخیل بی مرز کشیده شود. . . [خیّام]، زمانه و زندگی و مرگ را همانگونه که هست می بیند. . . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۶١

( ۵٢ )
به طور کلی سه تیره ی فکر در خیّام دیده می شود:
( ١ ) خاطره ی ایران باستان که هیچ اندیشه ی ایرانی هرگز نتوانسته است خود را از نفوذ آن بر کنار نگه دارد.
( ٢ ) بی اعتباری جهان و کوتاهی عمر، که برای جبرانش اغتنام وقت توصیه شده است.
( ٣ ) چون و چرا در کار آفرینش.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۶٢

( ۵٣ )
خاطره ی ایران باستان، پس از شاهنامه سراسر ادب فارسی را گرفت. گویی پیکر قهرمانان داستانی را سوزاندند و خاکسترش را بر سراسر خاک ایران پاشیدند. دیگر هیچ گیاهی نرویید مگر آن که تاثیری از آن در خود داشته باشد.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۶٢

( ۵۴ )
اندیشه ی خیامی ( منظور از اندیشه ی خیامی، اندیشه ای است که خیام فرد اجلالش شناخته شده، ولی دیگران هم در همان معنا سحن گفته اند ) رکن عمده ی جهان بینی شاهنامه را تشکیل می دهد، هم برای آن که قهرمانان در عین شکوه و قدرت به زوال می افتند، هم برای آن که پایانش به سقوط ساسانی منجر می شود که یکی از شگرف ترین افتادن های تاریخ بوده است، و ایرانی هرگز از هیبت و حیرت آن بیرون نیامده است.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۶٢

( ۵۵ )
اندیشه ی بی اعتباری جهان، نتیجه ی آرزوهای برآورده ناشده ی بشر است. شاهنامه یک نمونه اش را بازتاب می دهد. . . اشاره های متعدد به آن، در تمدن کهن سومر و مصر و چین دیده می شود که در سایر تمدن ها نیز ادامه یافته است.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۶٣

( ۵۶ )
اندیشه ی چون و چرا در کار آفرینش: آئین هایی که به دو پروردگار نیکی و بدی قائل بودند، مانند مزدایی و مانوی موضوع را تا حدی حل کرده بودند، زیرا بدی ها را به گوهر بدی نسبت می دادند، ولی در آیین های توحیدی این بحث ادامه یافت، و همه ی صاحبان فکر چه با ایمان و چه بی ایمان، گریزی به آن داشته اند.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۶٣
( ۵٧ )
شاعران ایران، برای آنکه در معرض نارواگویی قرار نگیرند، کاسه کوزه ها را بر سر چرخ و سپهر و گردون شکسته اند. این جنبه ی آسمان جای اهریمن پیشین را گرفت که هر گزندی را می شد به او نسبت داد، و سرزنش ها را به او نسبت داد.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۶۴
( ۵٨ )
روشن بینی خیام در حدی است که هر چیزی را به جای خود می گذارد. از خلال آنچه درباره اش جسته و گریخته درباره اش نوشته شده می شود تصور کرد که فرائض را به جای می آورده ( مثل حافظ ) و با کسانی که در دین مداری آن ها شک نبوده نشست و برخاست داشته. نظامی عروضی او را �حجه الحق� می خواند که لقب کوچکی نیست. القاب دیگرش هم که با کلمه ی �امام� یا �سید� همراه است، همگی نشانه ی مقبولیت او در نزد خواص است. . . [او] جزو دانشمندانی به شمار می رفته که از جانب دربار سلجوقی برای ترتیب تقویم جلالی دعوت شده اند، نمی توانسته است اشتهار به سست اعتقادی دینی داشته باشد، مگر آن که او را فرد بسیار زبردستی بدانیم که افکار درونی خود را با مهارت تمام پنهان می داشته، و دو شخصیت اجتماعی و فردی متغایر در کنار هم می نهاده.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۶۵

( ۵٩ )
صادق هدایت از میان معاصران نخستین کسی است که موضوع مادی اندیش بودن خیام را مطرح کرده. . . . هدایت در این نظر تحت تاثیر تفکر فرنگی بوده که مرز مشخصی در میان اعتقادها نهاده اند، وگرنه در گذشته ی ایران که اندیشه ها تلفیقی و سیّال بودند، همزیستی دو باور ناهمخوان در کنار هم چیز کم یابی نبوده ست. نظیر همین نظر، منتها به صورت اعتراض، از جانب نجم الدین رازی صورت گرفته است. . . نجم الدین رازی از کسانی است که عقاید دیگران را با قالب باورهای خود می سنجند و اگر گوشه اش ساییده باشد، بر چسب کفر می زنند. . . [نجم الدین رازی] در واقع خیام را کشف کرد و به دیگران شناساند. بعد از آن خیام، به عنوان شاعر در مرکز توجه قرار گرفت و همان دو رباعی ناب ( در دایره ای کآمدن و رفتن ماست. . . و دارنده چو ترکیب طبایع آراست. . . ) که او آورده، کلیدی قرار گرفتند برای جدا کردن اصل از رباعی های الحاقی که به حکیم نیشابور نسبت داده می شدند.
به غیر از نجم الدین رازی، قفطی نیز که صدسالی پس از مرگ خیام کتاب اخبارالحکما را نوشته، ترانه های او را �مارهای گزنده برای شریعت� خوانده است.
اگر بخواهیم با چند رباعی حکم �مادی اندیشی یا دهری� درباره ی خیام صادر کنیم، باید همین رای را درباره ی کسان دیگری ( مثل باباطاهر، ناصرخسرو، عطار و حافظ ) هم که با لحن دیگر کم و بیش همان مفاهیم را به زبان آورده اند، جاری سازیم.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢۶٩ و ٢٧۰

( ۶۰ )
حافظ آخرین چون و چرا کننده ی بزرگ است. . . وی جا به جا نکته های رندانه ای دارد که بیش تر از خیام جای حرف باقی می گذارد. منتها خیام برهنه است و او توری پُرچینی بر تن صنم کلام خود افکنده است.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢٧٣
( ۶١ )
زمان خیام حساس ترین دوران تاریخ ایران بعد از اسلام است. . . از نیمه ی دوم قرن پنجم تا نیمه ی اول قرن ششم، این صدساله دارای زایندگی خاص است و آینده ی ایران تا اندازه ای در این دوره ترکیب می گیرد. می توان عرصه ی فکر ایران را به میدانگاهی تشبیه کرد که در زمان مورد بحث ما، پنج خیابان از آن جدا می شود:
١. یکی عرفان که با سنایی وارد حوزه ی شعر می شود. چون شعر مهم ترین مَرکب تفکر ایران خواهد شد، می توان به اهمیت این واقعه پی برد.
٢. اندیشه ی علمی که در قرن سوم و چهارم نضجی گرفت و کسانی چون رازی ، فارابی و ابن سینا و دیگران سردمدارش بودند. این هنوز رمقی در خود دارد و معتزله و اخوان الصفا هوایش را داشته اند. ولی اکنون با هجوم فکر صوفیانه در کار جا پرداختن ست.
٣. اندیشه ی رسمی سازش که نظام الملک نماینده ی آن است، و می خواهد ترکان سلجوقی را که قدرت را در دست دارند، تا حد یک حکومت متمدن فرا ببرد و با همدستی با خلافت بغداد، ثباتی در کشور برقرار سازد. سلجوقیان خرپایی بودند که به زیر سقف ترک خورده ی خلافت عباسی زده شدند، و عده ای از ایرانیان چون نمی توانستند با آنان در افتند سیاست مماشات در پیش گرفتند.
۴. اندیشه ی مقاومت که باطنیان الموت مبیّن و ادامه دهنده ی آن قرار گرفتند و نزدیک ٢۰۰ سال بخشی از کشور را در حالت بی ثباتی نگاه داشتند و بعد میراث این روش را به سربه داران و قزلباشان سپردند.
۵. در این میان اندیشه ی خیامی نیز هست، که توصیه به روشن بینی می کند. وقتی جمع اختیار خویش را از دست داد فرد چاره ای ندارد جز آن که خود را دریابد. دنباله ی این روش به حافظ می رسد که می خواست در میان این همه غوغا و کشاکش، دستخوش فریب نشود.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢٧۶، ٢٧٧

( ۶٢ )
حکومت ترک های غزنوی و سلجوقی، مسیر فکری ایرانی را به جانب تعصب و خشونت سوق دادند که واکنش آن در دو جبهه ی عرفان و عصیان الموت نموده شد. یک دوران بحران فکری آغاز می شود. افراد با احساس یک یک پشت پا به دنیا می زنند و به اردوی درویشی روی می آورند. از آن جمله اند سنایی و عطار و به نوعی دیگر ناصر حسرو. شهاب الدین سهروردی و عین القضات همدانی جان بر سر آزاد اندیشی خود می نهند. ابوحامدغزالی ترک تعیّن مدرسی می کند و آواره ی شهر و دیار می شود.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢٧٧

( ۶٣ )
ناصر خسرو بیش از هر کس از بد زمانه در دوره ی سلجوقی یاد می کند. . . دورانی که ناصر خسرو از آن حرف می زند همان دوران نظام الملکی ست.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢٨٣

( ۶۴ )
خیام چگونه کسی ست؟
. . . به طور کلی دو شخصیت به او بخشیده شده، یکی علمی و اجتماعی و دیگری آن چه از رباعی های او استنباط می شود. در زمینه ی اول همگی با احترام بسیار از او یاد می کنند. . . روایت ها نشان می دهند که او خیلی زود به شهرت دست یافته. . . او را محیط بر نزدیک به تمامی دانش های زمان دانسته اند. . . البته این ها می تواند قدری با غلو همراه باشد.
گفته اند که تندخو بود و در تعلیم امساک داشت. می توان حدس زد که چندان مردم دار نبوده، و چون بیش تر از دیگران می دانسته و روشن تر می دیده، حوصله ی بحث نداشته. با این حال، سلوکش طوری بوده که احترام دیگران را برانگیزد، و حسن رابطه اش با دستگاه حکومت مانع بوده که از جهت فکری مزاحمتی برای او فراهم شود.
متفکرانی چون خیام که با زمانه دمساز نبودند، تنها در پناه قدرت وقت می توانستند از تعقیب و آزار در امان بمانند. این گونه بودند مولوی و حافظ و عده ای دیگر. البته شخصیت علمی او هم هاله ی مصونیتی بر گرد سر او تنیده بوده.
روایت های آورده شده، غالباً او را یک آزاد اندیش معرفی می کنداما نه متظاهر به دگر اندیش. . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢٨۶، ٢٨٧ و ٢٨٨

( ۶۵ )
. . . داستان �سه یار دبستانی� که خیام و نظام الملک و حسن صباح را هم مکتب معرفی می کند، به تحقیق رسیده که عاری از حقیقت است، ولی ساختنش عبث نبوده. این سه تن هر سه، از افراد شاخص زمان خود بودند، و در کنار هم نهادن آنان، نشانه ی آن است که پردازندگان داستان، هر یک از آنان را نماینده ی مکتبی می دانستند که در اجتماع زمان تاثیرگذار بوده.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢٨٨ و ٢٨٩

( ۶۶ )
خیام از لحاظ فکری وابسته به حکمت یونان بوده، یعنی علم و منطق را مدار کار می شناخته. این طرز اندیشیدن، خود به خود جهان بینی او را تحت تاثیر می گرفته. او را �تالی� ابن سینا دانسته اند و جهان بینی اندیشه اش را خیلی نزدیک به جهان بینی شاهنامه می نماید. یعنی خردورزی با طیف لطیفی از عرفان زمینی.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢٨٩

( ۶٧ )
نظامی عروضی که خیام را در اواخر عمر دیده، هیچ حرفی از شاعری او به میان نمی آورد. این پنهان کاری به حکم احتیاط بوده که پذیرش این بیت ها را در خور حوصله ی عامه نمی دیده. البته اگر فرد دیگری، کم تر معنون و معروف، اینها را سروده بود، شاید مشکل چندانی پیش نمی آورد، ولی شنیدن این حرف ها از زبان خیام که حجه الحق بوده، بلوا به پا می کرده.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢٨٩

( ۶٨ )
شراب خیام البته آب انگور هست ولی تنها آن نیست. در پی آن چیز دیگری نهفته است. آن را کنایه از پاک کننده ای قرار داده اند که ناهنجاری های زندگی را بزداید، یعنی ضد دروغ، ضد اندوه، ضد زشتی و ضد خشونت.
نه این که با نوشیدن آن بشود همه ی اینها را زدود. نه، یک ماده ی قرار دادی است که در برابر کسانی نهاده می شود که از این ناهنجاری ها بهره برداری می کنند.
گویند کسان بهشت با حور خوش ست
من می گویم که آب انگور خوش ست
این را در برابر آن می نهد. یعنی خود را این قدر متولی بهشت ندانید و بهشت فروشی نکنید. باید در نظر داشته باشیم که شراب در آن زمان ها و پیش از آن و بعد از آن، لااقل در مجالس اعیان حضور رایجی داشته. . . . شراب خیام با تامل در زندگی همراه ست.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢٩٣، ٢٩۴و ٢٩۶

( ۶٩ )
خیام طوری از معشوق حرف می زند که گویی او را در برابر خود نشسته می خواهد، و نه آن که در آغوشش باشد. حضور، مهم است. بر عکس سعدی و حافظ که وقتی شعر آن ها را می خوانید، گرمای تن معشوق و هُرم نفسش را احساس می کنید. . .
دلدار خیام باید آرام بنشیند، چنگ بنوازد و می بریزد و می بریزد. طراوت طبیعت از طریق او به شخص طالب تسری می یابد.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٢٩٨

( ٧۰ )
تلقی ای که در جهان از خیام شده است، قدری متفاوت ست با آنچه در کشور خود از اوست. . . گویی پنداشته می شود همین تعداد اندک رباعی مخلوط ـ که فیتزجرالد به انگلیسی برگرداند ـ و در حال عصاره ی نبوغ و تامل قوم ایرانی ست ـ حرف آخر در مورد بشریت زده است، وگرنه این همه دامنه پیدا نمی کرد. . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣۰۰

( ٧١ )
خیام نگاه بدبینانه به زندگی ندارد، آن را آن گونه که هست می بیند. علاجی برای نارسایی هایش نمی شناسد. فقط می گوید آگاه باشید. آن را آنگونه که هست بشناسید، نه کمتر و نه بیش تر. نه مانند عارفان حواله به عالم بالا می دهد و نه ریاضت و ترک را توصیه می کند. با زندگی قهر نیست، شکرگزار هم نیست. توصیه اش آن ست که از مواهب نجیب و نخبه بهره بگیرید، و لحظه ها را دریابید. نمی خواهد بشر گول بخورد.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣۰۰ و ٣۰١

( ٧٢ )
آیا خیام با این همه گرایش به ملموس، معنا را در زندگی از یاد می برد؟ نه. معنا در خود همین ملموس جسته می شود؛ جسماً و روحاً پاکیزه بودن و آگاه بودن، واقع بین بودن و آرمان را از واقعیت ها جدا ندانستن. در نهایت، بی آزار بودن.
روشن بینی را بالاتر از هر چیزی قرار می دهد. حتی بحث محدث و قدیم را که یک بحث بنیادی ست، جزو فروع به حساب می آورد. نجوم را هم که جزو رشته ی اوست، چون در دور دست است جدی نمی گیرد.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣۰١

( ٧٣ )
در ذهن بعضی کسان این دور اندیشی بوده است که شعر بخوانند و دوست بدارند ولی به شعر گویی معروف نشوند، شعر گویی تا حدی شبیه به نظربازی بوده است که کسانی آن را دور از شان خود می دانستند.

● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣۰٩

( ٧۴ )
. . . می توان گفت که باب ترانه ی عرفانی را ابوسعید ابوالخیر گشود.
دل بستگی ابوسعید به شعر، گذشته از ذوق شخصی، برای آن نیز بوده است که آن را نافذترین بیان می دانسته. . . .
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣۰٩

( ٧۵ )
شهاب الدین سهروردی پیوند دهنده ی فرهنگ ایرانی پیش از اسلام، با عرفان دوره ی اسلامی ست.
● ناردانه ها، گزیده ای از رباعی های فارسی، محمدعلی اسلامی نُدوشن، ص ٣١۰


کلمات دیگر: