انسان آدمی : کسی را که بر دست و پا آهن است نه مردم نژاد است کاهر منست . ( شا . )
مردم نژاد
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مردم نژاد. [ م َ دُ ن ِ ]( ص مرکب ) از نژاد آدم. آدمیزاد. انسان :
نگه کن که هوش تو بر دست کیست
ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست.
نه مردم نژاد است کآهرمن است.
نه مردم نژاد است کآهرمن است.
ندانند آمرغ مردم نژاد.
به صورت چو مردم نه مردم نژاد
نگه کن که هوش تو بر دست کیست
ز مردم نژاد ار ز دیو و پریست.
فردوسی.
تو گوئی که از روی و از آهن است نه مردم نژاد است کآهرمن است.
فردوسی.
که هر کس که بر دادگر دشمن است نه مردم نژاد است کآهرمن است.
فردوسی.
به چیز فراوان بوند این دوشادندانند آمرغ مردم نژاد.
اسدی.
ز ویرانه جائیست وحشی نهادبه صورت چو مردم نه مردم نژاد
نظامی.
فرهنگ عمید
از نژاد آدمی، انسان.
کلمات دیگر: