جان بخشیدن
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
جان دادن
لغت نامه دهخدا
جان بخشیدن. [ ب َ دَ ] ( مص مرکب ) جان دادن. زنده کردن. زنده ساختن :
نفحه ای آمد شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت.
هم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم.
نفحه ای آمد شما را دید و رفت
هر که را میخواست جان بخشید و رفت.
مولوی.
آنکه جان بخشید و روزی داد و چندین لطف کردهم ببخشاید چو مشتی استخوان بیند رمیم.
سعدی.
پیشنهاد کاربران
روح پروردن. [ پ َرْ وَ دَ ] ( مص مرکب ) پروردن روح. زنده گردانیدن. حیات بخشیدن :
فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود
نظر بروی تو امروز روح پروردن.
سعدی.
فراق روی تو آن روز نفس کشتن بود
نظر بروی تو امروز روح پروردن.
سعدی.
کلمات دیگر: