کلمه جو
صفحه اصلی

شهرب

فرهنگ فارسی

مرد کهنسال و شیخ

لغت نامه دهخدا

شهرب. [ ش َ رَ ] ( ع ص ) مرد کلانسال. ( منتهی الارب ). مرد کلانسال و شیخ. || ( اِ ) حوضچه زیر خرمابن. ( ناظم الاطباء ). شهربة، یکی. رجوع به شهربة شود.

شهرب. [ ش َ رَ ] ( اِخ ) نام یکی از ملوک آل نصر در حیره. ( از مجمل التواریخ و القصص ص 153 ).

شهرب . [ ش َ رَ ] (اِخ ) نام یکی از ملوک آل نصر در حیره . (از مجمل التواریخ و القصص ص 153).


شهرب . [ ش َ رَ ] (ع ص ) مرد کلانسال . (منتهی الارب ). مرد کلانسال و شیخ . || (اِ) حوضچه ٔ زیر خرمابن . (ناظم الاطباء). شهربة، یکی . رجوع به شهربة شود.



کلمات دیگر: