کوته
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کم طول قصیر مقابل دراز . ۲ - کم ارتفاع مقابل بلند مرتفع . ۳ - کم عمق مقابل عمیق ژرف . ۴ - کوتاه قد قصیر : ملک زاده ای را شنیدم که کوتاه بود و حقیر و دیگر برادرانش بلند و خوبروی . یا کوتاه بودن دست کسی زا چیزی . دسترسی نداشتن بدان : تا نباشد ز بدی همچو تو دستش کوتاه نتواند که کند با توکسی پای دراز . ( سنائی )
کته. توله مجموع بچه های یک حیوان دریک شکم در یک زه
کته. توله مجموع بچه های یک حیوان دریک شکم در یک زه
لغت نامه دهخدا
کوته. [ ت َه ْ ] ( ص ) مخفف کوتاه. ( آنندراج ). کوتاه. ( فرهنگ فارسی معین ). کم طول. قصیر :
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
چرا مار و کرکس زِیَد در درازی.
نه نشان درازی روز است.
تنگ و کوته به یک نفس گردد.
ز آستی کوته و دست دراز.
چه کنم به دست کوته که نمی رسد به سیبت.
که از بالابلندان شرمسارم.
که شادان زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بدِ بدگمان.
ز ما باد کوته بدِ بدگمان.
کوته ز درت درازدستی.
|| کوتاه بالا. کوتاه قامت. کوتاه قد. پست قد. پست بالا. قصیرالقامه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی.
تو درازی و دراز احمق بود ای هوشیار.
آرزو، رأس مال مفلس دان.
که کوته خود ندارد دست بر شاخ.
|| موجز. مختصر :
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت کوته لیکن قوی و بابنیاد.
سخن چون حکیمان نکوگوی و کوته
که سحبان به کوته سخن گشت سحبان.
ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب.
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
رودکی.
چرا عمر طاووس و درّاج کوته چرا مار و کرکس زِیَد در درازی.
ابوطیب مصعبی.
شب کوته که صبح زود دمیدنه نشان درازی روز است.
خاقانی.
این همه کارهای پهن و درازتنگ و کوته به یک نفس گردد.
خاقانی.
دست بدار ای چو فلک زرق سازز آستی کوته و دست دراز.
نظامی.
تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن چه کنم به دست کوته که نمی رسد به سیبت.
سعدی.
شب کوته و تو ملول و افسانه دراز.سیدشمس الدین نسفی.
ز دست کوته خود زیر بارم که از بالابلندان شرمسارم.
حافظ.
- کوته بودن چیزی از کسی یا چیزی ؛ دور بودن از آن : که شادان زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بدِ بدگمان.
فردوسی.
که ای برتر از جایگاه و زمان ز ما باد کوته بدِ بدگمان.
فردوسی.
ای هست کن ِ اساس هستی کوته ز درت درازدستی.
نظامی.
و رجوع به کوتاه شود.|| کوتاه بالا. کوتاه قامت. کوتاه قد. پست قد. پست بالا. قصیرالقامه. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی.
منوچهری.
قوس گفت ار کوتهم من کوتهان معجب بوندتو درازی و دراز احمق بود ای هوشیار.
اسدی.
عقل ، دست و زبان کوته خوان آرزو، رأس مال مفلس دان.
سنائی.
بلنداز میوه گو کوتاه کن دست که کوته خود ندارد دست بر شاخ.
سعدی.
و رجوع به کوتاه شود.|| موجز. مختصر :
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت کوته لیکن قوی و بابنیاد.
کسائی.
قصه کوته به است از تطویل.( از تاریخ بیهقی ).
- کوته سخن ؛ سخن موجز : سخن چون حکیمان نکوگوی و کوته
که سحبان به کوته سخن گشت سحبان.
ناصرخسرو.
|| کم ارتفاع. ( فرهنگ فارسی معین ؛ ذیل کوتاه ) : ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب.
کوته . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) کته . مجموع بچه های یک حیوان در یک شکم ، در یک زه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || درگیلکی ، هر یک از بچه های سگ و گربه و شغال و خرس و جز اینها را گویند. توله . و رجوع به کوته کردن شود.
کوته . [ ت َه ْ ] (ص ) مخفف کوتاه . (آنندراج ). کوتاه . (فرهنگ فارسی معین ). کم طول . قصیر :
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
چرا عمر طاووس و درّاج کوته
چرا مار و کرکس زِیَد در درازی .
شب کوته که صبح زود دمید
نه نشان درازی روز است .
این همه کارهای پهن و دراز
تنگ و کوته به یک نفس گردد.
دست بدار ای چو فلک زرق ساز
ز آستی کوته و دست دراز.
تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمی رسد به سیبت .
شب کوته و تو ملول و افسانه دراز.
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم .
- کوته بودن چیزی از کسی یا چیزی ؛ دور بودن از آن :
که شادان زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بدِ بدگمان .
که ای برتر از جایگاه و زمان
ز ما باد کوته بدِ بدگمان .
ای هست کن ِ اساس هستی
کوته ز درت درازدستی .
و رجوع به کوتاه شود.
|| کوتاه بالا. کوتاه قامت . کوتاه قد. پست قد. پست بالا. قصیرالقامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی .
قوس گفت ار کوتهم من کوتهان معجب بوند
تو درازی و دراز احمق بود ای هوشیار.
عقل ، دست و زبان کوته خوان
آرزو، رأس مال مفلس دان .
بلنداز میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ .
و رجوع به کوتاه شود.
|| موجز. مختصر :
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت کوته لیکن قوی و بابنیاد.
قصه کوته به است از تطویل .
- کوته سخن ؛ سخن موجز :
سخن چون حکیمان نکوگوی و کوته
که سحبان به کوته سخن گشت سحبان .
|| کم ارتفاع . (فرهنگ فارسی معین ؛ ذیل کوتاه ) :
ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب .
و رجوع به کوتاه شود.
|| اندک . مختصر. جزئی . کم :
سنت حجت خراسان گیر
کار کوته مکن درازآهنگ .
یک زمان کار است بگذار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز.
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
رودکی .
چرا عمر طاووس و درّاج کوته
چرا مار و کرکس زِیَد در درازی .
ابوطیب مصعبی .
شب کوته که صبح زود دمید
نه نشان درازی روز است .
خاقانی .
این همه کارهای پهن و دراز
تنگ و کوته به یک نفس گردد.
خاقانی .
دست بدار ای چو فلک زرق ساز
ز آستی کوته و دست دراز.
نظامی .
تو درخت خوب منظر همه میوه ای ولیکن
چه کنم به دست کوته که نمی رسد به سیبت .
سعدی .
شب کوته و تو ملول و افسانه دراز.
سیدشمس الدین نسفی .
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم .
حافظ.
- کوته بودن چیزی از کسی یا چیزی ؛ دور بودن از آن :
که شادان زی ای شاه تا جاودان
ز جان تو کوته بدِ بدگمان .
فردوسی .
که ای برتر از جایگاه و زمان
ز ما باد کوته بدِ بدگمان .
فردوسی .
ای هست کن ِ اساس هستی
کوته ز درت درازدستی .
نظامی .
و رجوع به کوتاه شود.
|| کوتاه بالا. کوتاه قامت . کوتاه قد. پست قد. پست بالا. قصیرالقامه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
سرو بالادار در پهلوی مورد
چون درازی در کنار کوتهی .
منوچهری .
قوس گفت ار کوتهم من کوتهان معجب بوند
تو درازی و دراز احمق بود ای هوشیار.
اسدی .
عقل ، دست و زبان کوته خوان
آرزو، رأس مال مفلس دان .
سنائی .
بلنداز میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ .
سعدی .
و رجوع به کوتاه شود.
|| موجز. مختصر :
مباش غمگین یک لفظ یاد گیر لطیف
شگفت کوته لیکن قوی و بابنیاد.
کسائی .
قصه کوته به است از تطویل .
(از تاریخ بیهقی ).
- کوته سخن ؛ سخن موجز :
سخن چون حکیمان نکوگوی و کوته
که سحبان به کوته سخن گشت سحبان .
ناصرخسرو.
|| کم ارتفاع . (فرهنگ فارسی معین ؛ ذیل کوتاه ) :
ای با اساس رفعت تو کوته آسمان
وی در قیاس همت تو ابتر آفتاب .
خاقانی .
و رجوع به کوتاه شود.
|| اندک . مختصر. جزئی . کم :
سنت حجت خراسان گیر
کار کوته مکن درازآهنگ .
ناصرخسرو.
یک زمان کار است بگذار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز.
مولوی .
فرهنگ عمید
= کوتاه
کوتاه#NAME?
دانشنامه عمومی
کوته می تواند در معانی زیر به کار رود:
کوته (ورزش) نام نوعی پوشش و ضربه ای است در رشته ورزشی رزمی کندو.
سری جایاواردنپورا کوته نام کوتاه شده سری جایاواردنپورا کوته پایتخت سیاسی سری لانکا است.
کوته (ورزش) نام نوعی پوشش و ضربه ای است در رشته ورزشی رزمی کندو.
سری جایاواردنپورا کوته نام کوتاه شده سری جایاواردنپورا کوته پایتخت سیاسی سری لانکا است.
wiki: کندو بوده و قسمتی از بوگو می باشد.
http://www.georgiakendo.com/glossary
این نام همچنین نام یکی از پنج نوع ضربه ایست که در کندو با شینای بکار می رود.
http://www.georgiakendo.com/glossary
این نام همچنین نام یکی از پنج نوع ضربه ایست که در کندو با شینای بکار می رود.
wiki: کوته (ورزش)
گویش مازنی
/koote/ گاو اخته –کوبیده شده – چهارپای اخته شدهبز پیشاهنگ گله که اخته باشد - کو؟ کجاست؟ & از اصوات جهت راندن سگ
۱گاو اخته –کوبیده شده – چهارپای اخته شدهبز پیشاهنگ گله ...
از اصوات جهت راندن سگ
پیشنهاد کاربران
کوتاه
کوچک
کوچک
کلمات دیگر: