شامتاب. الف. آنچه در شب تابش می نماید ( رجوع شود به شام و تابش ) .
ب. بنظر می رسد که این واژه در اثر یک اشتباه املائی بوجود آمده باشد، و بصورت زیر:
در شعری از شاعرۀ گرانقدر خانم سیمین بهبهانی، با نام «فریاد شکسته» ( سروده شده در سال ۱۳۳۲ ه. ش ) ، چنین میخوانیم:
"گفتم مگر به صبر فراموش من شوی
کی گفتم آفت خرد و هوش من شوی؟
فریاد را به سینه شکستم که خوشترست
آگه به دردم از لب خاموش من شوی
سوزد تنم در آتش تب از خیال او
ترسم بسوزمت چو هماغوش من شوی
بنگر به شمع سوخته از شام تا به صبح
تا باخبر ز حال شب دوش من شوی
ای اشک، نقش عشق وی از جان من بشوی
شاید ز راه لطف، خطا پوش من شوی
می نوشمت، به عشق قسم، ای شرنگ غم
کز دست او اگر برسی، نوش من شوی
گر سر نهد به شانه ی من آفتاب من
ای آفتاب، جلوه گر از دوش من شوی
سیمین ز درد کرده فراموش خویش را
اما تو کی شود که فراموش من شوی ؟"
اگر در عبارت «شام تا به صبح»، حرف «ه» در «به» را حذف نموده و «بِ» باقیمانده را به «تا» متّصل نمائیم، بدین صورت، بعد از اتصالِ متعاقبِ «تاب» به «شام»، به واژۀ جدید «شامتاب» دست می یابیم. البته عبارت «شامتابِ صبح» تُهی از هرگونه معنی می باشد.
ب. بنظر می رسد که این واژه در اثر یک اشتباه املائی بوجود آمده باشد، و بصورت زیر:
در شعری از شاعرۀ گرانقدر خانم سیمین بهبهانی، با نام «فریاد شکسته» ( سروده شده در سال ۱۳۳۲ ه. ش ) ، چنین میخوانیم:
"گفتم مگر به صبر فراموش من شوی
کی گفتم آفت خرد و هوش من شوی؟
فریاد را به سینه شکستم که خوشترست
آگه به دردم از لب خاموش من شوی
سوزد تنم در آتش تب از خیال او
ترسم بسوزمت چو هماغوش من شوی
بنگر به شمع سوخته از شام تا به صبح
تا باخبر ز حال شب دوش من شوی
ای اشک، نقش عشق وی از جان من بشوی
شاید ز راه لطف، خطا پوش من شوی
می نوشمت، به عشق قسم، ای شرنگ غم
کز دست او اگر برسی، نوش من شوی
گر سر نهد به شانه ی من آفتاب من
ای آفتاب، جلوه گر از دوش من شوی
سیمین ز درد کرده فراموش خویش را
اما تو کی شود که فراموش من شوی ؟"
اگر در عبارت «شام تا به صبح»، حرف «ه» در «به» را حذف نموده و «بِ» باقیمانده را به «تا» متّصل نمائیم، بدین صورت، بعد از اتصالِ متعاقبِ «تاب» به «شام»، به واژۀ جدید «شامتاب» دست می یابیم. البته عبارت «شامتابِ صبح» تُهی از هرگونه معنی می باشد.