عزیزی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
سرین اسب و طرف آن عزیزائ
لغت نامه دهخدا
عزیزی . [ ع َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب ، از ایلات خمسه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
عزیزی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آن غلات و پشم و لبنیات است . این آبادی را زی زی هم می نامند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
عزیزی . [ ع َ ] (اِخ ) لقب علی بن احمدبن محمدبن ابراهیم عزیزی ، فقیه و محدث قرن یازدهم هجری است . رجوع به علی عزیزی شود.
عزیزی . [ ع َ ] (اِخ ) لقب علی بن علی بن علی بن علی بن مطاوع عزیزی ، فقیه قرن دوازدهم هجری است . رجوع به علی عزیزی شود.
هر ذلیلی که حق عزیز کند
در عزیزیش منکری منگر.
خاقانی .
و اما دلیل بر عزیزی و گرامیی دانش آنکه دانش در سرشت ماست و تمام کننده ٔ ما اوست . (مصنفات باباافضل از فرهنگ فارسی معین ).
عزیزی خواری و خواری عزیزی بار می آرد
در آغوش پدر از چاه و زندان بیش میلرزم .
صائب .
- به عزیزی ؛ به عزت . معزز. قرین ارجمندی : هر دوپسرش را خلعت داد و به عزیزی بخانه بازفرستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 625).
عزیزی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عزیز. رجوع به عزیز شود.
عزیزی . [ ع َ] (اِخ ) فرزند عبدالملک بن منصور جیلی ، مکنی به ابوالمعالی و مشهور به شیذلة. واعظ و از فقهای شافعی مذهب در قرن پنجم هجری و از اهالی جیلان بود و مدتی سمت قضاء را در بغداد بعهده داشت و به سال 494 هَ .ق . در همین شهر درگذشت . او راست : البرهان فی مشکلات القرآن ،دیوان الانس ، لوامع أنوار القلوب . (از الاعلام زرکلی از وفیات الاعیان و هدیة العارفین و خزائن الاوقاف ).
عزیزی . [ ع ُ زَ ] (اِخ ) لقب محمدبن عزیز سجستانی عزیزی ، مکنی به ابوبکر مفسر است . شهرت او بیشتر بواسطه ٔ کتاب «غریب القرآن » اوست که آن را بترتیب حروف معجم در مدت پانزده سال تصنیف کرده است . اقامت او در بغداد بود و نام پدرش را عزیر به راء مهمله نیز نقل کرده اند. (از اعلام زرکلی از سیرالنبلاء).
عزیزی . [ ع ُ زَ زا ] (ع اِ) سرین اسب و طرف آن . (منتهی الارب ).عُزیزاء. (از اقرب الموارد). رجوع به عزیزاء شود.
هر ذلیلی که حق عزیز کند
در عزیزیش منکری منگر.
عزیزی خواری و خواری عزیزی بار می آرد
در آغوش پدر از چاه و زندان بیش میلرزم.
عزیزی. [ ع َ ] ( ص نسبی ) منسوب به عزیز. رجوع به عزیز شود.
عزیزی. [ ع َ] ( اِخ ) فرزند عبدالملک بن منصور جیلی ، مکنی به ابوالمعالی و مشهور به شیذلة. واعظ و از فقهای شافعی مذهب در قرن پنجم هجری و از اهالی جیلان بود و مدتی سمت قضاء را در بغداد بعهده داشت و به سال 494 هَ.ق. در همین شهر درگذشت. او راست : البرهان فی مشکلات القرآن ،دیوان الانس ، لوامع أنوار القلوب. ( از الاعلام زرکلی از وفیات الاعیان و هدیة العارفین و خزائن الاوقاف ).
عزیزی. [ ع َ ] ( اِخ ) لقب علی بن احمدبن محمدبن ابراهیم عزیزی ، فقیه و محدث قرن یازدهم هجری است. رجوع به علی عزیزی شود.
عزیزی. [ ع َ ] ( اِخ ) لقب علی بن علی بن علی بن علی بن مطاوع عزیزی ، فقیه قرن دوازدهم هجری است. رجوع به علی عزیزی شود.
عزیزی. [ ع ُ زَ ] ( اِخ ) لقب محمدبن عزیز سجستانی عزیزی ، مکنی به ابوبکر مفسر است. شهرت او بیشتر بواسطه کتاب «غریب القرآن » اوست که آن را بترتیب حروف معجم در مدت پانزده سال تصنیف کرده است. اقامت او در بغداد بود و نام پدرش را عزیر به راء مهمله نیز نقل کرده اند. ( از اعلام زرکلی از سیرالنبلاء ).
عزیزی. [ ع َ ] ( اِخ ) تیره ای از شعبه جباره ایل عرب ، از ایلات خمسه فارس. ( از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87 ).
عزیزی. [ ع َ ] ( اِخ ) دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. سکنه آن 150 تن. آب آن از چشمه و رودخانه. محصول آن غلات و پشم و لبنیات است. این آبادی را زی زی هم می نامند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
عزیزی. [ ع ُ زَ زا ] ( ع اِ ) سرین اسب و طرف آن. ( منتهی الارب ).عُزیزاء. ( از اقرب الموارد ). رجوع به عزیزاء شود.
دانشنامه عمومی
خداداد عزیزی: فوتبالیست.
مصطفی عزیزی: تهیه کننده و فیلم نامه نویس.
ابراهیم عزیزی: حقوقدان شورای نگهبان.
محمد جعفر عزیزی: فعال سیاسی چپگرا که در کردستان اعدام شد.
هوشنگ عزیزی: عضو اعدامی سازمان چریک های فدایی خلق ایران.
احمد عزیزی: شاعر اهل کرمانشاه.
فریدون عزیزی: پزشک و فوق تخصص غدد.
آنتونی عزیزی: بازیگر سریال فرار از زندان.
محمود عزیزی: مدرس دانش گاه، از بازیگران فیلم متولد ماه مهر.
معصومه عزیزی: خواننده، نام اصلی مهوش.
یوسف عزیزی بنی طرف
پیشنهاد کاربران
مهم