کلمه جو
صفحه اصلی

ور کردن

فرهنگ فارسی

گرد کردن برداشتن

لغت نامه دهخدا

ورکردن. [ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) گرد کردن. برداشتن. بارکردن : که که ورکردن ؛ برکردن. || ستودن. || افراشتن و بلند کردن. || برکندن. برکشیدن. از بیخ کندن. برانداختن. || تکیه کردن. || سوختن و آتش افروختن. ( ناظم الاطباء ).

واژه نامه بختیاریکا

( وَر کِردِن ) بر کردن؛ دوختن؛ وصله کردن؛ گیردار کردن؛ بخیه کردن؛ متصل کردن؛ سوزن نخ کردن
( وَر کِردِن ) تن کردن
( وُر کِردِن ) روا داشتن. مثلاً یونِه وُرم نکنی یعنی اینرا بر من نکنی؛ اینرا بر من روا نداری؛ نکند این کار را کرده باشی


کلمات دیگر: