کلمه جو
صفحه اصلی

مزه کردن


مترادف مزه کردن : چشیدن، تجربه کردن، آزمودن

فارسی به انگلیسی

taste

فارسی به عربی

مذاق

مترادف و متضاد

taste (فعل)
چشیدن، خوش مزه کردن، لب زدن، مزه کردن، مزه دادن

savor (فعل)
دوست داشتن، فهمیدن، مزه کردن

savour (فعل)
دوست داشتن، مزه کردن

sample (فعل)
نمونه برداشتن، نمونه گرفتن، نمونه نشان دادن، مزه کردن

چشیدن


تجربه کردن، آزمودن


۱. چشیدن
۲. تجربه کردن، آزمودن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) مزه دادن . یا برای ما خیلی مزه کرد . بسیار خوشمزه و لذیذ بود . یا مزه کردن بدهن کسی . ۱ - خوشمزه بودن غذا در دهن وی . ۲ - مطلوب وی واقع شدن .

لغت نامه دهخدا

مزه کردن. [ م َ زَ / زِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) چشیدن. تطعم. تطعم کردن. و رجوع به چشیدن و تطعم و تطعم کردن شود. || خوش طعم و خوش آیند آمدن به ذائقه.
- امثال :
به دهانش زیاد مزه کرده است ؛ از چیزی زیاد خوشش آمده است.

واژه نامه بختیاریکا

وُرَوُردن به دُهُو؛ مزنیدِن

پیشنهاد کاربران

چشیدن، تجربه کردن، آزمودن


کلمات دیگر: