سایند. سرمه . که سرمه ساید . سرمه کوب .
سرمه سا
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سرمه سا. [ س ُ م َ / م ِ ] ( نف مرکب ) ساینده سرمه. که سرمه ساید. سرمه کوب :
در آئینه دل خیال فلک را
بجز هاون سرمه سایی نبینم.
در حلقه ٔچشم سرمه سایش.
در آئینه دل خیال فلک را
بجز هاون سرمه سایی نبینم.
خاقانی.
صد جام لبالب است در گرددر حلقه ٔچشم سرمه سایش.
شیخ العارفین ( از آنندراج ).
کلمات دیگر: