کلمه جو
صفحه اصلی

خرکان

لغت نامه دهخدا

خرکان. [ خ َ رَ ] ( اِخ ) نام محله ای بوده است به بخارا. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خرکان. [ خ َ رَ ] ( اِخ ) دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در 66هزارگزی شمال ضیأآباد و 17هزارگزی راه شوسه. این دهستان در کوهستان قرار دارد با آب و هوای سردسیری ، آب آن از چشمه و محصولات آن غلات و لوبیا، آبی و دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم و گلیم و جوال بافی است. ساکنان آن از ایل چگینی می باشند. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1 ).

خرکان. [ خ َ ]( اِخ ) دهی بوده است مابین عراق و جیلانات. ( از نزهت القلوب چ لیدن ص 60 ). رجوع به حاشیه «خرکام » شود.

خرکان . [ خ َ ](اِخ ) دهی بوده است مابین عراق و جیلانات . (از نزهت القلوب چ لیدن ص 60). رجوع به حاشیه ٔ «خرکام » شود.


خرکان . [ خ َ رَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین ، واقع در 66هزارگزی شمال ضیأآباد و 17هزارگزی راه شوسه . این دهستان در کوهستان قرار دارد با آب و هوای سردسیری ، آب آن از چشمه و محصولات آن غلات و لوبیا، آبی و دیمی و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم و گلیم و جوال بافی است . ساکنان آن از ایل چگینی می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1).


خرکان . [ خ َ رَ ] (اِخ ) نام محله ای بوده است به بخارا. (یادداشت بخط مؤلف ).


دانشنامه عمومی

خرکان بمعنی معدن گِل میباشد. خَرَ به لهجه لری میشود گِل کان به فارسی میشود معدن پس خرکان کلمه ایست مرکب از زبان فارسی و لهجه لری خرکان روستایست کوهستانی واقع در شمال غربی استان قزوین . مردم این روستا به زبان لری تکلم میکنند.



کلمات دیگر: