خزم فروش
خزام
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
خزام. [ خ ِ ] ( ع اِ ) حلقه ای که زنان در بینی کنند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ). || ج ِ خزامه. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ).
خزام. [ خ ُ ] ( اِخ )نام وادی ای است در نجد. ( از معجم البلدان یاقوت ).
خزام. [ خ َزْ زا ] ( ع ص ) خزم فروش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خزام. [ خ ُ ] ( اِخ )نام وادی ای است در نجد. ( از معجم البلدان یاقوت ).
خزام. [ خ َزْ زا ] ( ع ص ) خزم فروش. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
خزام . [ خ َزْ زا ] (ع ص ) خزم فروش . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
خزام . [ خ ِ ] (ع اِ) حلقه ای که زنان در بینی کنند. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). || ج ِ خزامه . (از منتهی الارب ) (از تاج العروس ).
خزام . [ خ ُ ] (اِخ )نام وادی ای است در نجد. (از معجم البلدان یاقوت ).
کلمات دیگر: