افتخار کردن . یا تکبر کردن . بخود بالیدن .
سرفرازی کردن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
سرفرازی کردن. [ س َ ف َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) افتخار کردن :
ولیکن چو شه تیغبازی کند
سر تیغ او سرفرازی کند.
همه مردمی سرفرازی کند
سر آن شد که مردم نوازی کند.
که بود کار فلک کیسه بری.
ولیکن چو شه تیغبازی کند
سر تیغ او سرفرازی کند.
نظامی.
|| تکبر کردن. به خود بالیدن : همه مردمی سرفرازی کند
سر آن شد که مردم نوازی کند.
نظامی.
سرفرازی مکن از کیسه پری که بود کار فلک کیسه بری.
جامی.
کلمات دیگر: