راه داشتن . اجازه داشتن .
ره داشتن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
ره داشتن. [ رَه ْ ت َ ] ( مص مرکب ) راه داشتن. اجازه داشتن. اجازه ورود داشتن :
مرغ با بام تو ره دارد و من بر سرکوی
حبذا مرغ که آخر پروبالی دارد.
تو می روی به سلامت سلام من برسانی.
رجوع به راه داشتن در همه ٔمعانی شود.
مرغ با بام تو ره دارد و من بر سرکوی
حبذا مرغ که آخر پروبالی دارد.
سعدی.
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندارم تو می روی به سلامت سلام من برسانی.
سعدی.
|| انتظار بردن. ( از غیاث اللغات ) ( از مجموعه مترادفات ص 343 ).رجوع به راه داشتن در همه ٔمعانی شود.
کلمات دیگر: