کلمه جو
صفحه اصلی

حبض

فرهنگ فارسی

باطل شدن حق بمردن

لغت نامه دهخدا

حبض. [ ح َ ب َ ] ( ع مص ، اِ ) جنبش. جنبیدن. || آواز. || آواز زه کمان. || جنبش رگ زیاده از نبض. || حبض و نبض ؛ قوت و بقیه جان : ما به حبض و لا نبض. ( منتهی الارب ). || کم شدن آب چاه. ( تاج المصادر بیهقی ). افتادن تیر پیش تیراندازنده. ( منتهی الارب ).

حبض. [ ح َ ] ( ع اِ ) ضربان شدیدرگ. || آواز پست و ضعیف. ( منتهی الارب ).

حبض. [ ح َ ] ( ع مص ) حبض به وتر؛ کشیدن چله کمان را و گذاشتن تا آواز کند. ( از منتهی الارب ). || حبض سهم ؛ افتادن تیر پیش اندازنده. ( منتهی الارب ). || تیر در پیش تیرانداز افتیدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). تیر در پیش تیرانداز افتادن. ( مهذب الاسماء ).

حبض. [ ح َ ] ( ع مص ) بمردن. || باطل شدن حق. ( منتهی الارب ) ( زوزنی ). حق کسی کم شدن و باطل شدن. ( مهذب الاسماء ). حق کسی باطل شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || خلاف گمان خیر مردم برآمدن. || کم و ناقص گردیدن قوم. || طپیدن دل و قرار گرفتن آن. یقال : القلب یحبض ؛ ای یضرب ضرباً شدیداً ثم یسکن. ( منتهی الارب ).

حبض . [ ح َ ] (ع اِ) ضربان شدیدرگ . || آواز پست و ضعیف . (منتهی الارب ).


حبض . [ ح َ ] (ع مص ) بمردن . || باطل شدن حق . (منتهی الارب ) (زوزنی ). حق کسی کم شدن و باطل شدن . (مهذب الاسماء). حق کسی باطل شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || خلاف گمان خیر مردم برآمدن . || کم و ناقص گردیدن قوم . || طپیدن دل و قرار گرفتن آن . یقال : القلب یحبض ؛ ای یضرب ضرباً شدیداً ثم یسکن . (منتهی الارب ).


حبض . [ ح َ ] (ع مص ) حبض به وتر؛ کشیدن چله ٔ کمان را و گذاشتن تا آواز کند. (از منتهی الارب ). || حبض سهم ؛ افتادن تیر پیش اندازنده . (منتهی الارب ). || تیر در پیش تیرانداز افتیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). تیر در پیش تیرانداز افتادن . (مهذب الاسماء).


حبض . [ ح َ ب َ ] (ع مص ، اِ) جنبش . جنبیدن . || آواز. || آواز زه کمان . || جنبش رگ زیاده از نبض . || حبض و نبض ؛ قوت و بقیه ٔ جان : ما به حبض و لا نبض . (منتهی الارب ). || کم شدن آب چاه . (تاج المصادر بیهقی ). افتادن تیر پیش تیراندازنده . (منتهی الارب ).



کلمات دیگر: