از اتباع است
داغ و دود
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
داغ و دود. [ غ ُ ] ( ترکیب عطفی ) درد و رنج و غم :
همی گفت هرکس که شاها چه بود
که روشن دلت شد پر از داغ و دود.
مدارید بر دل ز ما داغ و دود.
همی گفت هرکس که شاها چه بود
که روشن دلت شد پر از داغ و دود.
فردوسی.
کزایدر بایوان خرامید زودمدارید بر دل ز ما داغ و دود.
فردوسی.
رجوع به داغ و رجوع به دود و رجوع به ترکیبات داغ شود.کلمات دیگر: