داغ سوختن. [ ت َ ] ( مص مرکب ) صاحب آنندراج این ترکیب را آورده است با شواهد زیرین :
کشیدم ناله از بس در غمت نی در فغان آمد
بدل داغ تو چندان سوختم کآتش بجان آمد.
بسکه بهر طرف درو داغ شکار سوختم.
تا شد سپند خال ترا مجمر آینه.
کشیدم ناله از بس در غمت نی در فغان آمد
بدل داغ تو چندان سوختم کآتش بجان آمد.
فطرت.
سینه باز حسرتم رشک برون شد از درون بسکه بهر طرف درو داغ شکار سوختم.
طالب آملی.
خورشید تا ز داغ غمت سوخت بر جگرتا شد سپند خال ترا مجمر آینه.
ثنائی.