کلمه جو
صفحه اصلی

داغ افتادن

فرهنگ فارسی

افتادن

لغت نامه دهخدا

داغ افتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) لک افتادن. لک شدن :
خبر ز داغ جگر میدهد بسوز جگر
ز خون دیده که بر جامه داغ می افتد.
امیرخسرو.
داغ می گل گل بطرف دامنم افتاده است
همچو مینا می کشی بر گردنم افتاده است.
صائب.


کلمات دیگر: