داغ کردن
داغ فرمودن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
داغ فرمودن. [ ف َ دَ ] ( مص مرکب ) داغ کردن. گفتن که داغ کنند. امر کردن که داغ بنهند بر... نشان را یا تمیز را یا مجازات را :
هر کجا داغ بایدت فرمود
چون تو مرهم نهی ندارد سود.
هر کجا داغ بایدت فرمود
چون تو مرهم نهی ندارد سود.
سنائی.
کلمات دیگر: