لک ساختن
داغ افکندن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
داغ افکندن. [ اَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) لک ساختن. رنگی خلاف رنگ متن پدید آوردن. ملکوک کردن. || پیدا آوردن جای سوختگی. جای داغ پدیدار کردن :
در عشق لاله را سبب اعتبار شد
داغی که ما بسینه صحرا فکنده ایم.
در عشق لاله را سبب اعتبار شد
داغی که ما بسینه صحرا فکنده ایم.
سلیم.
کلمات دیگر: