کلمه جو
صفحه اصلی

حبناء

لغت نامه دهخدا

حبناء. [ ح َ ] ( ع ص ) تأنیث احبن. || کبوتری که بیضه ننهد. ج ، حبن. || پیش پای بسیارگوشت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

حبناء. [ ح َ ] ( اِخ ) نام مادر سه برادر شاعر عرب : مغیرةبن عمروبن ربیعة و یزیدبن عمروبن ربیعة و صخربن عمروبن ربیعة و پدر این سه عمروبن ربیعة است.

حبناء. [ ح َ ] (اِخ ) نام مادر سه برادر شاعر عرب : مغیرةبن عمروبن ربیعة و یزیدبن عمروبن ربیعة و صخربن عمروبن ربیعة و پدر این سه عمروبن ربیعة است .


حبناء. [ ح َ ] (ع ص ) تأنیث احبن . || کبوتری که بیضه ننهد. ج ، حبن . || پیش پای بسیارگوشت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).



کلمات دیگر: