حبریر. [ ح ِ ] ( ع اِ ) یحبور. حبربر. حبرور. شوات بچه. ( منتهی الارب ). جوجه هوبره. بچه حباری. ج ، حباریر.
حبریر. [ ح ِ ] ( اِخ ) کوهی است به بحرین. ( منتهی الارب ).
حبریر. [ ح ِ ] ( اِخ ) کوهی است به بحرین. ( منتهی الارب ).
حبریر. [ ح ِ ] (اِخ ) کوهی است به بحرین . (منتهی الارب ).
حبریر. [ ح ِ ] (ع اِ) یحبور. حبربر. حبرور. شوات بچه . (منتهی الارب ). جوجه ٔ هوبره . بچه ٔ حباری . ج ، حباریر.