جانربا. [ رُ ] ( نف مرکب ) جان ربای. رباینده جان. گیرنده جان. چیزی یا کسی که جان را بخود جذب کند :
میان نرگسستان در سرشک جان ربا دارد
سرشک جان ربادیدی میان نرگسستانا .
همی تاخت با نیزه جان ربای.
چون خجلت عقاب اجل باد جانربای.
گوی دولت ز صولجان ملوک.
میان نرگسستان در سرشک جان ربا دارد
سرشک جان ربادیدی میان نرگسستانا .
منجیک.
چو باد دمان از پیش سوخرای همی تاخت با نیزه جان ربای.
فردوسی.
گر سایه همای برافتد بدشمنانت چون خجلت عقاب اجل باد جانربای.
سوزنی.
صولت جانربای او بربودگوی دولت ز صولجان ملوک.
خاقانی.