پاره شدن . شکافته شدن . دریده شدن .
چاک شدن
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
چاک شدن. [ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) پاره شدن. شکافته شدن. دریده شدن :
یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر.
دلش گفتی از غم بدو چاک شد.
همه چاک شد جوشن اندر تنش.
دل خاک از تشنگی چاک شد.
جامه ای کز فراق چاک شده
ور بمردیم عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده.
چون من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم.
که برزنی به میان چاکهای دامان را؟
یکی از کید شد پرخون دوم شد چاک از تهمت
سوم یعقوب را از بوش روشن گشت چشم تر.
رودکی.
چو ویسه چنان دید غمناک شددلش گفتی از غم بدو چاک شد.
فردوسی.
یکی تیغ زد شاه بر گردنش همه چاک شد جوشن اندر تنش.
فردوسی.
ز خشکی دهان هوا کاک شددل خاک از تشنگی چاک شد.
فردوسی.
گر بماندیم زنده بردوزیم جامه ای کز فراق چاک شده
ور بمردیم عذر ما بپذیر
ای بسا آرزو که خاک شده.
سعدی.
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شدچون من اندر کوی وحدت لاف یکتایی زدم.
سعدی.
هزار جامه جان چاک می شود آن دم که برزنی به میان چاکهای دامان را؟
( از آنندراج ).
کلمات دیگر: