مترادف یزک : پیش قراول، دیده بان، دیده ور
یزک
مترادف یزک : پیش قراول، دیده بان، دیده ور
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
پیشقراول، دیدهبان، دیدهور، قراول
فرهنگ فارسی
جلودار، پیشروسپاه، پیشتازلشکر، پیش قراول
(اسم ) مقدم. لشکر . دیدهور پیش قراول : ای سپاهت را ظفرلشکر کش ونصرت یزک نی یقین برطول وعرض لشکرت آگه نه شک . (انوری )
(اسم ) مقدم. لشکر . دیدهور پیش قراول : ای سپاهت را ظفرلشکر کش ونصرت یزک نی یقین برطول وعرض لشکرت آگه نه شک . (انوری )
فرهنگ معین
(یَ زَ ) (اِ. ) پیش قراول ، جلودار.
لغت نامه دهخدا
یزک. [ ی َ زَ ] ( اِ ) جمع قلیل و مردم کمی را گویند که در مقدمه و پیش پیش لشکر به راه روند تا از سپاه خصم باخبر باشند و به ترکی قراول خوانند. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از غیاث ) ( از برهان ) ( از آنندراج ). پیشقراول و مقدمةالجیش. ( ناظم الاطباء ). مقدمه : قدامی الجیش ؛ یزک لشکر. ( منتهی الارب ) : مهلب مردی بیدار و کاردان بود و شب و روز یزک و طلایه نگاهداشتی. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). بلقیس گفت صواب این است که اول پیش او روم و احوال معلوم کنم یزک را ساختند و رو به شام نهاد. ( قصص الانبیاء ص 166 ).
اندر این روزگار پرگوهر
اگر امروز مانده ای یزکم.
نی یقین بر طول و عرض لشکرت واقف نه شک.
کشتی به جناح شط رسانده.
رفته به یزک به جان سپاری.
یزکها نشاندند بر پاسگاه.
ادبم طلایه دارد به یتاق پاسبانی.
یک قطره از آن بحر نسنجد فلکی
گر هجده هزار عالم افتد در وی
حقا که از او برون نیاید یزکی.
سعی نسیم غالیه چهره گشای باغ شد
چون یزک سپاه گل بر صف روزگار زد.
یزک تابش خورشید به یغما برخاست.
یزک سد رویین لشکرگه است.
هم بگیرد که دمادم یزکی می آید.
اندر این روزگار پرگوهر
اگر امروز مانده ای یزکم.
مسعودسعد.
ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزک نی یقین بر طول و عرض لشکرت واقف نه شک.
انوری.
فرقد به یزک جنیبه رانده کشتی به جناح شط رسانده.
نظامی.
گرگ از جهت یتاق داری رفته به یزک به جان سپاری.
نظامی.
فرود آمدند از دو جانب سپاه یزکها نشاندند بر پاسگاه.
نظامی.
خردم یزک فرستد به وثاق خیلتاشی ادبم طلایه دارد به یتاق پاسبانی.
نظامی.
آن بحر که در یگانگی اوست یکی یک قطره از آن بحر نسنجد فلکی
گر هجده هزار عالم افتد در وی
حقا که از او برون نیاید یزکی.
عطار.
جریده باسواران بی بنه از آنجا برفت یزک بر ایبک حلبی افتاد او را بگرفتند و به خدمت آوردند. ( تاریخ جهانگشای جوینی ). عزیمت کرد تا جانب تستررود در زمستان آنجا مقام سازد بر سبیل یزک ایلچی پهلوان را در مقدمه با دو هزار مرد روان کرد. ( ایضاً ). با هرکسی مغولی و یزکی تعیین کرد. ( ایضاً ). گویی یزک لشکر او بود که تمامت را از پیش برداشت چون گورخان... ( ایضاً ). چون به نزدیک مرد رسیدند از راه گذر بر سبیل یزک چهار صد سوار را بفرستادند. ( ایضاً ).سعی نسیم غالیه چهره گشای باغ شد
چون یزک سپاه گل بر صف روزگار زد.
فریدالدین جاجرمی ( از لباب الالباب ج 1 ص 233 ).
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه یزک تابش خورشید به یغما برخاست.
سعدی.
حذر کار مردان کارآگه است یزک سد رویین لشکرگه است.
سعدی.
سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجودهم بگیرد که دمادم یزکی می آید.
سعدی.
یزک . [ ی َ زَ ] (اِ) جمع قلیل و مردم کمی را گویند که در مقدمه و پیش پیش لشکر به راه روند تا از سپاه خصم باخبر باشند و به ترکی قراول خوانند. (از فرهنگ جهانگیری ) (از غیاث ) (از برهان ) (از آنندراج ). پیشقراول و مقدمةالجیش . (ناظم الاطباء). مقدمه : قدامی الجیش ؛ یزک لشکر. (منتهی الارب ) : مهلب مردی بیدار و کاردان بود و شب و روز یزک و طلایه نگاهداشتی . (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی ). بلقیس گفت صواب این است که اول پیش او روم و احوال معلوم کنم یزک را ساختند و رو به شام نهاد. (قصص الانبیاء ص 166).
اندر این روزگار پرگوهر
اگر امروز مانده ای یزکم .
ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزک
نی یقین بر طول و عرض لشکرت واقف نه شک .
فرقد به یزک جنیبه رانده
کشتی به جناح شط رسانده .
گرگ از جهت یتاق داری
رفته به یزک به جان سپاری .
فرود آمدند از دو جانب سپاه
یزکها نشاندند بر پاسگاه .
خردم یزک فرستد به وثاق خیلتاشی
ادبم طلایه دارد به یتاق پاسبانی .
آن بحر که در یگانگی اوست یکی
یک قطره از آن بحر نسنجد فلکی
گر هجده هزار عالم افتد در وی
حقا که از او برون نیاید یزکی .
جریده باسواران بی بنه از آنجا برفت یزک بر ایبک حلبی افتاد او را بگرفتند و به خدمت آوردند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). عزیمت کرد تا جانب تستررود در زمستان آنجا مقام سازد بر سبیل یزک ایلچی پهلوان را در مقدمه با دو هزار مرد روان کرد. (ایضاً). با هرکسی مغولی و یزکی تعیین کرد. (ایضاً). گویی یزک لشکر او بود که تمامت را از پیش برداشت چون گورخان ... (ایضاً). چون به نزدیک مرد رسیدند از راه گذر بر سبیل یزک چهار صد سوار را بفرستادند. (ایضاً).
سعی نسیم غالیه چهره گشای باغ شد
چون یزک سپاه گل بر صف روزگار زد.
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست .
حذر کار مردان کارآگه است
یزک سد رویین لشکرگه است .
سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود
هم بگیرد که دمادم یزکی می آید.
یزک لشکر وجود تویی
قائد کاروان جود تویی .
علم نصرتت ز عالم نور
یزک لشکرت صبا و دبور.
طلیعه ٔ یزک رای تست صبح که او
بر آسمان علم آفتاب پیکر زد.
از شهر حماة بگذشت و محاذی شهر سلمیه نزول فرمود و آنجا یزک یاغی ظاهر شد پادشاه اسلام لشکریان خود را غافل گونه دید. (تاریخ غازانی ص 126).
سر زلفت به چین رسید از هند
هیچکس را چنین یزک نبود.
- یزک بر یزک ؛ پیشتاز به دنبال پیشتاز. قراول به دنبال قراول :
یزک بر یزک سو بسو در شتاب
نه در دل سکونت نه در دیده آب .
|| سالار پاسبانان . (از ناظم الاطباء) (از برهان ). || به معنی مطلق فوج نیز آمده . (غیاث ) (آنندراج ). || جاسوس . (ناظم الاطباء) (برهان ).
اندر این روزگار پرگوهر
اگر امروز مانده ای یزکم .
مسعودسعد.
ای سپاهت را ظفر لشکرکش و نصرت یزک
نی یقین بر طول و عرض لشکرت واقف نه شک .
انوری .
فرقد به یزک جنیبه رانده
کشتی به جناح شط رسانده .
نظامی .
گرگ از جهت یتاق داری
رفته به یزک به جان سپاری .
نظامی .
فرود آمدند از دو جانب سپاه
یزکها نشاندند بر پاسگاه .
نظامی .
خردم یزک فرستد به وثاق خیلتاشی
ادبم طلایه دارد به یتاق پاسبانی .
نظامی .
آن بحر که در یگانگی اوست یکی
یک قطره از آن بحر نسنجد فلکی
گر هجده هزار عالم افتد در وی
حقا که از او برون نیاید یزکی .
عطار.
جریده باسواران بی بنه از آنجا برفت یزک بر ایبک حلبی افتاد او را بگرفتند و به خدمت آوردند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). عزیمت کرد تا جانب تستررود در زمستان آنجا مقام سازد بر سبیل یزک ایلچی پهلوان را در مقدمه با دو هزار مرد روان کرد. (ایضاً). با هرکسی مغولی و یزکی تعیین کرد. (ایضاً). گویی یزک لشکر او بود که تمامت را از پیش برداشت چون گورخان ... (ایضاً). چون به نزدیک مرد رسیدند از راه گذر بر سبیل یزک چهار صد سوار را بفرستادند. (ایضاً).
سعی نسیم غالیه چهره گشای باغ شد
چون یزک سپاه گل بر صف روزگار زد.
فریدالدین جاجرمی (از لباب الالباب ج 1 ص 233).
تا رباید کله قاقم برف از سر کوه
یزک تابش خورشید به یغما برخاست .
سعدی .
حذر کار مردان کارآگه است
یزک سد رویین لشکرگه است .
سعدی .
سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود
هم بگیرد که دمادم یزکی می آید.
سعدی .
یزک لشکر وجود تویی
قائد کاروان جود تویی .
اوحدی .
علم نصرتت ز عالم نور
یزک لشکرت صبا و دبور.
اوحدی .
طلیعه ٔ یزک رای تست صبح که او
بر آسمان علم آفتاب پیکر زد.
سلمان ساوجی .
از شهر حماة بگذشت و محاذی شهر سلمیه نزول فرمود و آنجا یزک یاغی ظاهر شد پادشاه اسلام لشکریان خود را غافل گونه دید. (تاریخ غازانی ص 126).
سر زلفت به چین رسید از هند
هیچکس را چنین یزک نبود.
؟
- یزک بر یزک ؛ پیشتاز به دنبال پیشتاز. قراول به دنبال قراول :
یزک بر یزک سو بسو در شتاب
نه در دل سکونت نه در دیده آب .
نظامی .
|| سالار پاسبانان . (از ناظم الاطباء) (از برهان ). || به معنی مطلق فوج نیز آمده . (غیاث ) (آنندراج ). || جاسوس . (ناظم الاطباء) (برهان ).
فرهنگ عمید
جلودار، پیشرو سپاه، پیشتاز لشکر، مقدمۀ لشکر، پیش قراول: سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود / هم بگیرد که دمادم یزکی می آید (سعدی۲: ۴۴۹ )، حذر کار مردان کارآگه است / یزک سد رویین لشکرگه است (سعدی۱: ۷۶ ).
کلمات دیگر: