مترادف ناورد : آرزم، آورد، جنگ، رزم، ستیز، نبرد، جولانگاه، رزمگاه، عرصه، میدان، جولان
ناورد
مترادف ناورد : آرزم، آورد، جنگ، رزم، ستیز، نبرد، جولانگاه، رزمگاه، عرصه، میدان، جولان
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
آرزم، آورد، جنگ، رزم، ستیز، نبرد
جولانگاه، رزمگاه، عرصه، میدان
جولان
۱. آرزم، آورد، جنگ، رزم، ستیز، نبرد
۲. جولانگاه، رزمگاه، عرصه، میدان
۳. جولان
فرهنگ فارسی
نبرد، جنگ، رفتاروگردش گردیکدیگرهم گفته شده
۱ - نبردجنگمبارزه۲ - رزمگاهمیدان جنگ: بگرزوسنان اسب تازی گرفت بناوردصدگونه بازی گرفت . ( گرشا.لغ. ) ۳ - رفتارحرکت .۴ - قدرت حرکت : فرمودبه پیرکای جوانمرد زین بیش مرانماندناورد. ( نظامی .گنجینه گنجوی ۵ ) ۱۵۳ - گردگشتن اسب چون دایره جولان : همیشه اسب نشاط توهست درناورد همیشه تیربقای توهست درپرتاب . ( معزی .ص ۶۱ )
۱ - نبردجنگمبارزه۲ - رزمگاهمیدان جنگ: بگرزوسنان اسب تازی گرفت بناوردصدگونه بازی گرفت . ( گرشا.لغ. ) ۳ - رفتارحرکت .۴ - قدرت حرکت : فرمودبه پیرکای جوانمرد زین بیش مرانماندناورد. ( نظامی .گنجینه گنجوی ۵ ) ۱۵۳ - گردگشتن اسب چون دایره جولان : همیشه اسب نشاط توهست درناورد همیشه تیربقای توهست درپرتاب . ( معزی .ص ۶۱ )
فرهنگ معین
(وَ ) ۱ - نبرد، جنگ . ۲ - رزمگاه .
لغت نامه دهخدا
ناورد. [ وَ ] ( اِ ) نورد. نبرد. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). جنگ. ( برهان قاطع ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ نظام ) ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( غیاث اللغات ) ( اوبهی ) ( فرهنگ اسدی ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ رشیدی ). جدال. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ). نبرد. ( فرهنگ اسدی ). آورد. جنگ کردن به مبارزت. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). جدل. تاختن. ( غیاث اللغات ). رزم. مبارزت. ( اوبهی ). نبرد. جنگ دو کس یا دو لشکر. آورد. ( از فرهنگ اسدی ). حرب. کارزار. پرخاش. فرخاش. وغا. هیجا. ستیز :
برون آمد و رای ناورد کرد
برآورد بر چهره ماه گرد.
ز خون خاست در جای ناورد جوی.
کند سرمه دیده مه گرد او.
با پشّه عقاب را چه ناورد است.
محنت برای مردم و مردم برای خاک.
در چاردار ملک چه ناورد کرده اند.
چو کرد آن زبانی سیه را زبون
نیامد به ناورد او کس برون.
چرا با ما کند در خواب ناورد.
نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی.
هژبران به ناورد شیران فرست.
طلبکار جولان و ناورد یافت.
به گرز و سنان اسب تازی گرفت
به ناورد صد گونه بازی گرفت.
از دویدن بازمانند آهوان چون روز صید
اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد.
برون آمد و رای ناورد کرد
برآورد بر چهره ماه گرد.
فردوسی.
جهان گشت پر گرد آوردجوی ز خون خاست در جای ناورد جوی.
اسدی.
زمینی که شد جای ناورد اوکند سرمه دیده مه گرد او.
اسدی.
با سینه من چه کینه گردون رابا پشّه عقاب را چه ناورد است.
خاقانی.
ناورد محنت است در این تنگنای خاک محنت برای مردم و مردم برای خاک.
خاقانی.
یارب که دیومردم این هفت دار حرب در چاردار ملک چه ناورد کرده اند.
خاقانی.
پیلبان را مثال داد تا او را ریاضت و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. ( سندبادنامه ص 57 ).چو کرد آن زبانی سیه را زبون
نیامد به ناورد او کس برون.
نظامی.
که گر جان را جهان چو کالبد خوردچرا با ما کند در خواب ناورد.
نظامی.
سخن در صلاح است و تدبیر و خوی نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی.
سعدی.
به پیکار دشمن دلیران فرست هژبران به ناورد شیران فرست.
سعدی.
پدر هر دو را سهمگین مرد یافت طلبکار جولان و ناورد یافت.
سعدی.
|| رزمگاه. ( اوبهی ) : به گرز و سنان اسب تازی گرفت
به ناورد صد گونه بازی گرفت.
اسدی.
|| گرد گاشتن اسب است چون دایره. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). || جولان. ( بهار عجم ) ( فرهنگ رشیدی ). رفتار بسرعت. ( فرهنگ رشیدی ) : از دویدن بازمانند آهوان چون روز صید
اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد.
امیرمعزی.
ناورد. [ وَ ] (اِ) نورد. نبرد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جنگ . (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (فرهنگ نظام ) (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) (غیاث اللغات ) (اوبهی ) (فرهنگ اسدی ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ رشیدی ). جدال . (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). نبرد. (فرهنگ اسدی ). آورد. جنگ کردن به مبارزت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). جدل . تاختن . (غیاث اللغات ). رزم . مبارزت . (اوبهی ). نبرد. جنگ دو کس یا دو لشکر. آورد. (از فرهنگ اسدی ). حرب . کارزار. پرخاش . فرخاش . وغا. هیجا. ستیز :
برون آمد و رای ناورد کرد
برآورد بر چهره ٔ ماه گرد.
جهان گشت پر گرد آوردجوی
ز خون خاست در جای ناورد جوی .
زمینی که شد جای ناورد او
کند سرمه ٔ دیده مه گرد او.
با سینه ٔ من چه کینه گردون را
با پشّه عقاب را چه ناورد است .
ناورد محنت است در این تنگنای خاک
محنت برای مردم و مردم برای خاک .
یارب که دیومردم این هفت دار حرب
در چاردار ملک چه ناورد کرده اند.
پیلبان را مثال داد تا او را ریاضت و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57).
چو کرد آن زبانی سیه را زبون
نیامد به ناورد او کس برون .
که گر جان را جهان چو کالبد خورد
چرا با ما کند در خواب ناورد.
سخن در صلاح است و تدبیر و خوی
نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی .
به پیکار دشمن دلیران فرست
هژبران به ناورد شیران فرست .
پدر هر دو را سهمگین مرد یافت
طلبکار جولان و ناورد یافت .
|| رزمگاه . (اوبهی ) :
به گرز و سنان اسب تازی گرفت
به ناورد صد گونه بازی گرفت .
|| گرد گاشتن اسب است چون دایره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || جولان . (بهار عجم ) (فرهنگ رشیدی ). رفتار بسرعت . (فرهنگ رشیدی ) :
از دویدن بازمانند آهوان چون روز صید
اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد.
همتم رستمی است کز سر دست
دیو آز افکند به ناوردی .
ندیده ز تعجیل ناورد او
کس از گرد بر گرد او گرد او.
نمودی روز و شب چون چرخ ناورد
نخوردی و نیاشامیدی از درد.
به گنبد درکنند این قوم ناورد
برون از گنبد است آوازآن مرد.
که همتای او در جهان مرد نیست
چو اسبش به جولان و ناورد نیست .
|| رفتار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رفتن . (هفت پیکر چ وحید دستگردی ص 298) :
تا بجائی رسیدشان ناورد
که بدان جای دل قرار آورد.
فرمود به پیر کای جوانمرد
زین پیش مرا نماند ناورد.
برون آمد و رای ناورد کرد
برآورد بر چهره ٔ ماه گرد.
فردوسی .
جهان گشت پر گرد آوردجوی
ز خون خاست در جای ناورد جوی .
اسدی .
زمینی که شد جای ناورد او
کند سرمه ٔ دیده مه گرد او.
اسدی .
با سینه ٔ من چه کینه گردون را
با پشّه عقاب را چه ناورد است .
خاقانی .
ناورد محنت است در این تنگنای خاک
محنت برای مردم و مردم برای خاک .
خاقانی .
یارب که دیومردم این هفت دار حرب
در چاردار ملک چه ناورد کرده اند.
خاقانی .
پیلبان را مثال داد تا او را ریاضت و آداب کر و فر و حرکت و سکون و ناورد و جولان و عطفه و حمله در وی آموزد. (سندبادنامه ص 57).
چو کرد آن زبانی سیه را زبون
نیامد به ناورد او کس برون .
نظامی .
که گر جان را جهان چو کالبد خورد
چرا با ما کند در خواب ناورد.
نظامی .
سخن در صلاح است و تدبیر و خوی
نه در اسب و ناورد و چوگان و گوی .
سعدی .
به پیکار دشمن دلیران فرست
هژبران به ناورد شیران فرست .
سعدی .
پدر هر دو را سهمگین مرد یافت
طلبکار جولان و ناورد یافت .
سعدی .
|| رزمگاه . (اوبهی ) :
به گرز و سنان اسب تازی گرفت
به ناورد صد گونه بازی گرفت .
اسدی .
|| گرد گاشتن اسب است چون دایره . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). || جولان . (بهار عجم ) (فرهنگ رشیدی ). رفتار بسرعت . (فرهنگ رشیدی ) :
از دویدن بازمانند آهوان چون روز صید
اسب را ناورد در صحرای پهناور دهد.
امیرمعزی .
همتم رستمی است کز سر دست
دیو آز افکند به ناوردی .
خاقانی .
ندیده ز تعجیل ناورد او
کس از گرد بر گرد او گرد او.
نظامی .
نمودی روز و شب چون چرخ ناورد
نخوردی و نیاشامیدی از درد.
نظامی .
به گنبد درکنند این قوم ناورد
برون از گنبد است آوازآن مرد.
نظامی .
که همتای او در جهان مرد نیست
چو اسبش به جولان و ناورد نیست .
سعدی .
|| رفتار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رفتن . (هفت پیکر چ وحید دستگردی ص 298) :
تا بجائی رسیدشان ناورد
که بدان جای دل قرار آورد.
نظامی .
فرمود به پیر کای جوانمرد
زین پیش مرا نماند ناورد.
نظامی .
فرهنگ عمید
۱. نبرد، جنگ.
۲. جولان و گردش گرد یکدیگر: خیالی کرد با خود کاین جوانمرد / که زد بر دور من چون چرخ ناورد (نظامی۱: ۱۴۹ ).
* ناورد بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] حمله بردن، حمله کردن.
* ناورد دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی ) [قدیمی] جولان دادن.
* ناورد کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. جولان کردن.
۲. پیکار کردن.
۲. جولان و گردش گرد یکدیگر: خیالی کرد با خود کاین جوانمرد / که زد بر دور من چون چرخ ناورد (نظامی۱: ۱۴۹ ).
* ناورد بردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] حمله بردن، حمله کردن.
* ناورد دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی ) [قدیمی] جولان دادن.
* ناورد کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی]
۱. جولان کردن.
۲. پیکار کردن.
۱. نبرد؛ جنگ.
۲. جولان و گردش گرد یکدیگر: ◻︎ خیالی کرد با خود کاین جوانمرد / که زد بر دور من چون چرخ ناورد (نظامی۱: ۱۴۹).
〈 ناورد بردن: (مصدر لازم) [قدیمی] حمله بردن؛ حمله کردن.
〈 ناورد دادن: (مصدر لازم، مصدر متعدی) [قدیمی] جولان دادن.
〈 ناورد کردن: (مصدر لازم) [قدیمی]
۱. جولان کردن.
۲. پیکار کردن.
پیشنهاد کاربران
- نبرد
- جنگ
- مبارزه
- جنگ
- مبارزه
مبارزه
کلمات دیگر: