مترادف متحمل شدن : تحمل کردن، بردباری کردن، شکیبایی ورزیدن، اعتنا کردن، توجه کردن، به روی خود آوردن، دستخوش شدن، دچار شدن
متحمل شدن
مترادف متحمل شدن : تحمل کردن، بردباری کردن، شکیبایی ورزیدن، اعتنا کردن، توجه کردن، به روی خود آوردن، دستخوش شدن، دچار شدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تحمل (فعل ماض )
مترادف و متضاد
طرفداری کردن، حمایت کردن، پشتیبانی کردن، تقویت کردن، تحمل کردن، متحمل شدن، تایید کردن، متکفل بودن
تاب اوردن، بردن، مربوط بودن، حمل کردن، داشتن، زاییدن، تحمل کردن، متحمل شدن، در برداشتن، میوه دادن
تقویت کردن، حمایت کردن از، تحمل کردن، متحمل شدن، نگه داشتن
کشیدن، سوختن، تحمل کردن، متحمل شدن، رنج بردن
تحمل کردن، متحمل شدن، بردباری کردن، طاقت چیزی راداشتن، تاب چیزی را اوردن
تحمل کردن، بردباری کردن، شکیبایی ورزیدن
اعتنا کردن، توجه کردن، بهروی خود آوردن
دستخوش شدن، دچار شدن
۱. تحمل کردن، بردباری کردن، شکیبایی ورزیدن
۲. اعتنا کردن، توجه کردن، بهروی خود آوردن
۳. دستخوش شدن، دچار شدن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) تحمل کردن . یا متحمل نشدن . ۱ - تحمل نکردن . ۲ - بروی خود نیاوردن اعتنا نکردن : ذوالقدر ... از جنگ فرار کرده در راه بخدمت نواب اشرف ( شاه اسماعیل ) رسیده دور جمجمه هر چند شاه او را صدا زده متحمل نشده ...
فرهنگ معین
( ~. شُ دَ ) [ ع - فا. ] (مص ل . ) ۱ - تحمل کردن . ۲ - (عا. ) اعتنا نکردن ، به روی خود نیاوردن .
پیشنهاد کاربران
رنج بردن
کلمات دیگر: