ناصبور. [ ص َ ] ( ص مرکب ) ناشکیبا. بی حوصله. بی صبر. ( ناظم الاطباء ). عجول. بی تاب. بی قرار. مضطرب :
بدان شب که معشوق من مرتحل شد
دلی داشتم ناصبور وقلیقا.
منوچهری.
ناصبوران چو خاک و چون بادند
ظفر و صبر هر دو هم زادند.
سنائی.
بلائی که باشم در آن ناصبور
ز من دور دار ای ز بیداد دور.
نظامی.
مرد کز صید ناصبور افتد
تیر او از نشانه دور افتد.
نظامی.
|| ناگزیر. ناچار. مجبور :
بدان را ز نیکی کنم ناصبور
ز نیکان بدی را کنم نیز دور.
نظامی.