کلمه جو
صفحه اصلی

هرت


مترادف هرت : بی نظمی، هرج ومرج

فارسی به انگلیسی

slurp, smack

مترادف و متضاد

بی‌نظمی، هرج‌ومرج


فرهنگ فارسی

(اسم ) برای بیان صدایی که از بالاکشیدن موادمایع ( یا موادغلیظ ترمانند آش ) از کاسه یاقاشق دردهان برمی آید بکاررود
شیر بیشه هرات

فرهنگ معین

(هِ ) (اِ. ) (عا. ) هرج و مرج ، بی قانونی . ، شهر ~ جایی که در آن بی نظمی و بی قانونی و هرج و مرج حکمفرما باشد.
(هُ ) (اِصت . ) (عا. ) صدایی که از بالا کشیدن مواد مایع از کاسه یا قاشق در دهان برآید.

(هِ) (اِ.) (عا.) هرج و مرج ، بی قانونی . ؛ شهر ~ جایی که در آن بی نظمی و بی قانونی و هرج و مرج حکمفرما باشد.


(هُ) (اِصت .) (عا.) صدایی که از بالا کشیدن مواد مایع از کاسه یا قاشق در دهان برآید.


لغت نامه دهخدا

هرت.[ هَُ ] ( اِ صوت ) نام آواز کشیدن آش و هر غذای روان از کاسه یا قاشق به دهان. ( یادداشت به خط مؤلف ).
- هرت کردن . هرت کشیدن. ( یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به این ترکیبات شود.

هرت. [ هَِ ] ( اِ ) شهری وهمی که در آن قانون و قاعده ای نیست : مگر شهر هرت است ؟ ( یادداشت به خط مؤلف ). کنایه از جایی است که در آن بی نظمی و هرج و مرج کامل حکم فرما باشد.
- شهر هرت ؛در زبان عوام نظیر «دیوان بلخ » است در زبان رسمی و ادبی. ( از فرهنگ عامیانه ).

هرت. [ هََ ] ( ع مص ) نیک پختن گوشت را و مهرا کردن. ( منتهی الارب ). نیک پختن گوشت را. ( تاج المصادر بیهقی ). انضاج و نیک پختن گوشت را تا مهرا شود. ( از اقرب الموارد ). || طعن کردن در آبروی کسی. || جامه درانیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || به تیر زدن کسی را. ( اقرب الموارد ).

هرت. [ هََ رَ ] ( ع مص ) فراخ گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || هریت گردیدن زن. ( منتهی الارب ).

هرت. [ هََ رِ ] ( ع اِ ) شیر بیشه. ( منتهی الارب ). هَرّات. هروت. هریت. ( اقرب الموارد ).

هرت. [ هَِ] ( اِخ ) مزرعه ای است کوهستانی از دهستان دامنکوه بخش حومه شهرستان دامغان ، واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری دامغان نزدیک طرزه و 16 هزارگزی شمال راه شوسه دامغان به شاهرود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

هرة. [ هَِرْرَ ] ( ع اِ ) مؤنث هِرّ. ج ، هِرَر. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). گربه ماده. ( یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به هر و هرر شود.

هرت . [ هََ ] (ع مص ) نیک پختن گوشت را و مهرا کردن . (منتهی الارب ). نیک پختن گوشت را. (تاج المصادر بیهقی ). انضاج و نیک پختن گوشت را تا مهرا شود. (از اقرب الموارد). || طعن کردن در آبروی کسی . || جامه درانیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || به تیر زدن کسی را. (اقرب الموارد).


هرت . [ هََ رَ ] (ع مص ) فراخ گردیدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هریت گردیدن زن . (منتهی الارب ).


هرت . [ هََ رِ ] (ع اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). هَرّات . هروت . هریت . (اقرب الموارد).


هرت . [ هَِ ] (اِ) شهری وهمی که در آن قانون و قاعده ای نیست : مگر شهر هرت است ؟ (یادداشت به خط مؤلف ). کنایه از جایی است که در آن بی نظمی و هرج و مرج کامل حکم فرما باشد.
- شهر هرت ؛در زبان عوام نظیر «دیوان بلخ » است در زبان رسمی و ادبی . (از فرهنگ عامیانه ).


هرت . [ هَِ] (اِخ ) مزرعه ای است کوهستانی از دهستان دامنکوه بخش حومه ٔ شهرستان دامغان ، واقع در 36 هزارگزی شمال خاوری دامغان نزدیک طرزه و 16 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ دامغان به شاهرود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


هرت .[ هَُ ] (اِ صوت ) نام آواز کشیدن آش و هر غذای روان از کاسه یا قاشق به دهان . (یادداشت به خط مؤلف ).
- هرت کردن . هرت کشیدن . (یادداشت به خط مؤلف ). رجوع به این ترکیبات شود.


فرهنگ عمید

بدون قاعده، بدون نظم، بدون قانون: شهر هرت.

گویش مازنی

/hert/ بی قانون - جای بی قانون ۳تحریف عامیانه ی شهر هرات

۱بی قانون ۲جای بی قانون ۳تحریف عامیانه ی شهر هرات


واژه نامه بختیاریکا

( هُرت ) ترد

پیشنهاد کاربران

نام قدیم شهر هرات در ایالت خراسان بزرگ جزء سرزمین ایران
این شهر اکنون جزء افغانستان است
هرت::. شهر بی قانون

در یک دوره ی تاریخی هرات
همزمان چند حاکم داشت و هر کدام قوانین خاص خود را داشت. و به شهر هرت شهرت
یافت


شهر هِرت، همان شهر هرات است و هرات، شهری است پرافتخار ، یه زمان این شهر تاریخی به دست افرادی اداره می شد که از مدیریت شهری، قانون، مردم داری، و. . . چیزی نمی دانستند.
پس از مدتی این شهر با عظمت هرات، به شهر هرت معروف شد. یعنی شهر بی نظم و بی انضباط و بی قانون. شهری که هرکس هرکاری که دلش می خواست و مصلحتش ایجاب می کرد، انجام می داد

به گویش عرب های خمسه استان فارس، ورامین، دماوند، قرچک و . . . به معنی پاره شدن است.
ثوبی هِرِتَ یعنی پیراهنم را پاره کرد


کلمات دیگر: