مترادف هم اواز : ( هم آواز ) متفق القول، هم سخن، هم آهنگ، هم صدا، هم نوا
هم اواز
مترادف هم اواز : ( هم آواز ) متفق القول، هم سخن، هم آهنگ، هم صدا، هم نوا
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( هم آواز ) ۱- ( صفت ) دو چیز که آوازشان هماهنگ باشد هم صدا. ۲- همزبان یک زبان هم سخن متفق القول متفق الکلام .
هم آوا دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند
هم آوا دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند
فرهنگ معین
( هم آواز ) (هَ ) (ص . ) ۱ - هم صدا. ۲ - هم زبان ، متفق القول .
لغت نامه دهخدا
( هم آواز ) هم آواز. [ هََ ] ( ص مرکب ) هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. ( یادداشت مؤلف ). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. ( برهان ) :
با هرکه در این رهی هم آواز
در پرده او نوا همی ساز.
که هم آواز شما در قفسی افتاده ست.
تو عشق گلی داری ، من عشق گل اندامی.
که ش یار هم آواز بگیرند به دامی.
هم آواز شد رای زن با دبیر
نبشتند پس نامه ای بر حریر.
سپه را بر این بر هم آواز کن.
نگه داشتندی به دل راز اوی.
ز دولت کرد بردولت یکی ناز.
خلق ازل و ابد هم آواز.
که گرگ و میش به توفیق او هم آوازند.
با هرکه در این رهی هم آواز
در پرده او نوا همی ساز.
نظامی.
خبر ما برسانید به مرغان چمن که هم آواز شما در قفسی افتاده ست.
سعدی.
ای بلبل اگر نالی ، من با تو هم آوازم تو عشق گلی داری ، من عشق گل اندامی.
سعدی.
چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی که ش یار هم آواز بگیرند به دامی.
سعدی.
|| دو چیز یا دو کس که یک رای و آهنگ دارند. هم آهنگ. ( یادداشت مؤلف ). موافق و رفیق. ( برهان ) : هم آواز شد رای زن با دبیر
نبشتند پس نامه ای بر حریر.
فردوسی.
تو با لشکرت رزم را ساز کن سپه را بر این بر هم آواز کن.
فردوسی.
که بودند هر ده هم آواز اوی نگه داشتندی به دل راز اوی.
فردوسی.
دلم چون دید دولت را هم آوازز دولت کرد بردولت یکی ناز.
نظامی.
ای بر ازلیتت ز آغازخلق ازل و ابد هم آواز.
نظامی.
به روزگار همایون خسرو عادل که گرگ و میش به توفیق او هم آوازند.
سعدی.
فرهنگ عمید
هماهنگ، موافق، همراه.
کلمات دیگر: