مبرهن. [ م ُ ب َ هََ ] ( ع ص ) به حجتهای روشن و به دلائل قاطع ثابت کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). برهان آورده شده و دلیل و حجت آورده شده ومدلل و برهانی و ثابت و راست و آشکارا و بین و واضح و هویدا. ( ناظم الاطباء ). مدلل. با برهان. برهان دار و ببرهان. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
در هنر تو من آنچه دعوی کردم
صحبت من سخت روشن است و مبرهن.
فرخی ( دیوان ص 270 ).
هیچ علمی از علم حساب مبرهن تر نیست. ( جامعالحکمتین ، از فرهنگ فارسی معین ).
گردون ناکس ار نخرد فضل من رواست
نقصی چرا به فضل مبرهن درآورم.
خاقانی.
و این قیاسات و مقدمات معین و مبرهن شد، رسماً و طبعاً و عقلاً و شرعاً واجب آمد این... ( سندبادنامه ص 30 ). و تا حقیقت این حال مبرهن شود و اسرار دعوی معین گردد. ( سندبادنامه ص 129 ).
و مقالات و مطالعات ایشان مدون است و به حکایات و روایات مبرهن. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 309 ).