کلمه جو
صفحه اصلی

وفات کردن


برابر پارسی : درگذشتن، مردن، جان سپردن

فارسی به انگلیسی

die, decease, to die

to die


die


فارسی به عربی

ترخیص

مترادف و متضاد

pass (فعل)
قبول کردن، قبول شدن، تصویب کردن، رخ دادن، گذراندن، اجتناب کردن، رد کردن، سپری شدن، گذشتن، رد شدن، سرامدن، عبور کردن، تمام شدن، سبقت گرفتن از، مرور کردن، عقب گذاشتن، پاس دادن، تصویب شدن، رایج شدن، وفات کردن

فرهنگ فارسی

(مصدر ) مردن وفت کردن در گذشتن .

پیشنهاد کاربران

- نوبت کسی به سر آمدن ؛ کنایه از درگذشتن و سپری شدن :
به تو داد یک روز نوبت پدر
سزد گر تو را نوبت آید به سر.
فردوسی.


کلمات دیگر: