کلمه جو
صفحه اصلی

متحد شدن


برابر پارسی : باهمیدن

فارسی به انگلیسی

band, combine, confederate, conjoin, team, unify, unite, ally

band, combine, confederate, conjoin, team, unify, unite


فارسی به عربی

فرقة

مترادف و متضاد

combine (فعل)
بهم پیوستن، مخلوط کردن، ترکیب کردن، متحد شدن، امیختن ترکیب شدن

band (فعل)
متحد کردن، دسته کردن، بصورت نوار در اوردن، با نوار بستن، متحد شدن، بصورت نوار یا تسمه دراوردن

federalize (فعل)
متحد شدن، ائتلاف کردن، فدرال شدن یا کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) یگانه گشتن دوست شدن : و فرو نریزد تا بروزگار دراز آن رطوبت که با گل متحد شده است ...

واژه نامه بختیاریکا

ریدن وا یک

پیشنهاد کاربران

عقد اتحاد

دست به یکی _دست به یکی شدن

وارد اتحاد شدن با کسی/چیزی

یک تیغ شدن ؛ متحد شدن. متفق شدن : با یکدیگر بیعت کرده بودندو به دفع او یک تیغ شده. ( جهانگشای جوینی ) .

درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
دلی را با دلی چون درهم افتد
همی آوازه ای در عالم افتد.
( سندبادنامه ) .


کلمات دیگر: