کلمه جو
صفحه اصلی

هم نشینی


مترادف هم نشینی : حشر، خلط، صحبت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، همدمی

فارسی به انگلیسی

fellowship


fellowship, sitting together, companionship, association, company, society

فرهنگ فارسی

← رابطۀ هم‌نشینی


لغت نامه دهخدا

همنشینی. [ هََ ن ِ ] ( حامص مرکب ) هم نشینی. همنشین شدن. با کسی نشستن :
پای درکش ز همنشینی شان
دیده بردوز تا نبینی شان.
سنائی.
- همنشینی کردن ؛ با کسی همنشین و دوست شدن. مجالسه. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. قرین بودن، همراه بودن.
۲. مصاحبت، هم نشستی.

فرهنگستان زبان و ادب

{syntagmatic} [زبان شناسی] ← رابطۀ هم نشینی

پیشنهاد کاربران

مصاحبت

عربی همنشینی:مجالسته


نشست وخاست افتادن ؛ هم صحبت شدن. ملاقات کردن : بوصادق را نشست و خاست افتاد با قاضی بلخ ابوالعباس. ( تاریخ بیهقی ) .

نشست و برخاست


کلمات دیگر: