کلمه جو
صفحه اصلی

خون باریدن

فرهنگ فارسی

باریدن خون خون فشاندن

لغت نامه دهخدا

خون باریدن. [ دَ ] ( مص مرکب ) باریدن خون. خون فشاندن :
از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر
هوااز چشم خون بارید در صمصام خندانش.
ناصرخسرو.


کلمات دیگر: