کلمه جو
صفحه اصلی

ندی

عربی به فارسی

شبنم , ژاله , شبنم زدن , شبنم باريدن


فرهنگ فارسی

( اسم ) ندائ .
ده کوچکی از دهستان بهار باد بخش بافق شهرستان یزد است .

فرهنگ معین

(نَ دا ) [ ع . ] ۱ - (اِ. )شبنم ، ژاله .۲ - (اِمص . ) بخشش ، بخشندگی .

لغت نامه دهخدا

ندی ٔ. [ ن َ ] (ع ص ) کوماج بر خاکستر نهاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گوشت بر آتش افکنده .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). گوشت در آتش فروکرده . (از المنجد) (از اقرب الموارد).


ندی . [ ن َ دا ] (ع اِ) خاک نمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج )(ناظم الاطباء). ثَری ̍. (اقرب الموارد) (از المنجد). || نم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (دهار). تری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ثاد. نداوت . ندوت . رطوبت . بلل . ج ، انداء، اندیة. || تری روز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تری روز مانند شبنم و باران . (ناظم الاطباء). شبنم . ژاله . ما اصاب من بلل و بعضهم یقول ما سقط آخر اللیل واما الذی یسقط اوله فهو السدی . || باران .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || پیه . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چربی . (ناظم الاطباء). شحم . (اقرب الموارد) (از المنجد). || پایان چیزی و نهایت آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). غایت . (از اقرب الموارد). || چیزی است که بدان بوی خوش کنند مانند بخور. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). چیزی که بدان بوی خوش کنند و بخور دهند. (ناظم الاطباء). ج ، انداء، اندیة. || بلندآوازی . (منتهی الارب ). بلندی آواز. (آنندراج ). بلندی آواز و دوری آن . (ناظم الاطباء). || دهش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بخشش . (ناظم الاطباء).جود. (اقرب الموارد) (المنجد). فضل . خیر. (المنجد).عطاء. (از منتهی الارب ). سخا. جوانمردی :
آمد آن اصل شرع و شاخ هدی
آمد آن برگ عقل وبار ندی .

بوالفرج .


|| علف . (منتهی الارب ) (آنندراج ). علف تازه . (ناظم الاطباء). کلأ. (اقرب الموارد) (از المنجد). گیاه . || (مص ) نمناک و تر شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). نمگن شدن . (زوزنی ). تر شدن . (دهار). || از دور آواز کردن کسی را. (ناظم الاطباء). || جود کردن . (زوزنی ). جوانمردی کردن . (دهار).

ندی. [ ن ِ ] ( از ع ، اِ ) مماله نداء است. رجوع به ندا و نداء شود :
تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی
همی به گوش من آید ز لفظ عشق ندی.
ادیب صابر.
اگر مرا ندی ارجعی رسد امروز
وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا.
خاقانی.
عارفان نظری را فری اینجا خوانند
هاتفان سحری را ندی اینجا شنوند.
خاقانی.
از گنبد فلک ندی آمد به گوش او
کای گنبد تو کعبه حاجت روای خاک.
خاقانی.
جان پروانه همی دارد ندی
کای دریغا صدهزارم پر بدی.
مولوی.
قوتی و راحتی و مسندی
در میان جان فتادش زآن ندی.
مولوی.

ندی. [ ن َ دا ] ( ع اِ ) خاک نمناک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج )( ناظم الاطباء ). ثَری ̍. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || نم. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( دهار ). تری. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ثاد. نداوت. ندوت. رطوبت. بلل. ج ، انداء، اندیة. || تری روز. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). تری روز مانند شبنم و باران. ( ناظم الاطباء ). شبنم. ژاله. ما اصاب من بلل و بعضهم یقول ما سقط آخر اللیل واما الذی یسقط اوله فهو السدی. || باران.( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پیه. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). چربی. ( ناظم الاطباء ). شحم. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || پایان چیزی و نهایت آن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). غایت. ( از اقرب الموارد ). || چیزی است که بدان بوی خوش کنند مانند بخور. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از آنندراج ). چیزی که بدان بوی خوش کنند و بخور دهند. ( ناظم الاطباء ). ج ، انداء، اندیة. || بلندآوازی. ( منتهی الارب ). بلندی آواز. ( آنندراج ). بلندی آواز و دوری آن. ( ناظم الاطباء ). || دهش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بخشش. ( ناظم الاطباء ).جود. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). فضل. خیر. ( المنجد ).عطاء. ( از منتهی الارب ). سخا. جوانمردی :
آمد آن اصل شرع و شاخ هدی
آمد آن برگ عقل وبار ندی.
بوالفرج.
|| علف. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). علف تازه. ( ناظم الاطباء ). کلأ. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ). گیاه. || ( مص ) نمناک و تر شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). نمگن شدن. ( زوزنی ). تر شدن. ( دهار ). || از دور آواز کردن کسی را. ( ناظم الاطباء ). || جود کردن. ( زوزنی ). جوانمردی کردن. ( دهار ).

ندی ٔ. [ ن َ دِءْ ] (ع اِ) کمان رستم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). قوس قزح . (اقرب الموارد) (المنجد). آژفنداک . (ناظم الاطباء). || سرخی ابر وقت طلوع و غروب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || دایره ٔ آفتاب و هاله ٔ ماه . (از منتهی الارب ).


ندی . [ ن َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان بهارباد بخش بافق شهرستان یزد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).


ندی . [ ن َ ] (ع ص ) تر. نمناک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از المنجد). نَدی ّ. (المنجد). || مردسخی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || ندی الکف ؛ سخی و جوانمرد. (اقرب الموارد) (المنجد). نَدی ّ.


ندی . [ ن َ دی ی ] (ع اِ) انجمن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). نادی . مجلس . (المنجد). انجمن روز یا انجمن مادامی که مجتمع باشند در وی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مجلس . جمعشدن گاه مردم . (فرهنگ خطی ). مجلس . مجمع. نادی . ندوة. منتدی . ج ، اندیة. || (ص ) ندی الکف ؛ سخی و جوانمرد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). جَوّاد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || ندی الصوت ؛ بلندآواز. (آنندراج ) (منتهی الارب ). که صوتی خوش و قوی دارد. (از المنجد). || مبتل . (المنجد). نم دار. مرطوب . نمگن . تر.


ندی . [ ن ِ ] (از ع ، اِ) مماله ٔ نداء است . رجوع به ندا و نداء شود :
تنم به مهر اسیر است و دل به عشق فدی
همی به گوش من آید ز لفظ عشق ندی .

ادیب صابر.


اگر مرا ندی ارجعی رسد امروز
وگر بشارت لاتقنطوا رسد فردا.

خاقانی .


عارفان نظری را فری اینجا خوانند
هاتفان سحری را ندی اینجا شنوند.

خاقانی .


از گنبد فلک ندی آمد به گوش او
کای گنبد تو کعبه ٔ حاجت روای خاک .

خاقانی .


جان پروانه همی دارد ندی
کای دریغا صدهزارم پر بدی .

مولوی .


قوتی و راحتی و مسندی
در میان جان فتادش زآن ندی .

مولوی .



فرهنگ عمید

بانگ، آواز: از گنبد فلک ندی آمد به جسم او / کای گنبد تو کعبهٴ حاجت روای خاک (خاقانی: ۲۳۸ ).
۱. نم، شبنم.
۲. باران.
۳. گیاه تازه.
۴. خاک نمناک.
۵. بخشش و دهش.
۶. بخور.

۱. نم؛ شبنم.
۲. باران.
۳. گیاه تازه.
۴. خاک نمناک.
۵. بخشش و دهش.
۶. بخور.


بانگ؛ آواز: ◻︎ از گنبد فلک ندی آمد به جسم او / کای گنبد تو کعبهٴ حاجت‌روای خاک (خاقانی: ۲۳۸).



کلمات دیگر: