(اسم ) گنجشک : (( شکار باز خرچال و کلنگ است شکار باشه ونج است و کبوتر . ) ) ( عنصری )
ناخوش و زشت و میرم .
ناخوش و زشت و میرم .
ونج . [ وَ ن َ ] (اِخ ) معرب ونه . روستایی است از نسف . (معجم البلدان ).
عنصری .
سنایی .
ونج . [ وَ ن َ ] (ع اِ) نوعی از اوتار یا رودجامه و رباب و چغانه . (منتهی الارب ) (مفاتیح العلوم خوارزمی ) (اقرب الموارد). و این معرب ونه ٔ فارسی است . (اقرب الموارد).
ونج . [ وِ ] (ص ) آنچه از قماش و جامه در هم فشرده شده و چین و نوردهای ناپسند پیدا کرده باشد. جامه ٔ ترنجیده و کیس شده . (یادداشت مرحوم دهخدا).
- ونج شدن جامه ؛ در هم فشرده شدن آن . چین و چروک پیدا کردن آن .
- ونج کردن ؛ ترنجیده ساختن و کیس کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا).
نیمه خشک و نیمه تر – درخت یا چوب نیمه خشک