سپردار
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
پشتیبان، حامی، سرپرست، نگهدار، قیم، مستحفظ، سپردار، نیکدار
سپردار
مصون، سپردار، محفوظ
سپردار
سپردار
سپردار
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه مجهز به سپر است دارنده سپر .
لغت نامه دهخدا
سپردار. [ س ِ پ َ ] ( نف مرکب ) بردارنده سپر و کسی که با خود سپر دارد. ( ناظم الاطباء ). آن که سپر جنگ دارد. سربازی که سپر در دست دارد. آنکه با سپر مسلح است. تارِس ( دهار ) :
صفی برکشیدند پیش سوار
سپردار و ژوبین ور و نیزه دار.
سپردارو برگستوان ور سوار.
که دلْشان ز رستم بداندیش بود.
سپردار باشد کمانی بچنگ.
سواری سپردار و شمشیرزن.
صفی برکشیدند پیش سوار
سپردار و ژوبین ور و نیزه دار.
فردوسی.
بفرمود تا گیو با ده هزارسپردارو برگستوان ور سوار.
فردوسی.
سپردار بسیار در پیش بودکه دلْشان ز رستم بداندیش بود.
فردوسی.
چنان کن که هر نیزه ور روز جنگ سپردار باشد کمانی بچنگ.
اسدی.
یلی گشته مردانه و شیرزن سواری سپردار و شمشیرزن.
اسدی.
کلمات دیگر: