( خشک آخور ) خشک آخور. [ خ ُ خُرْ ] ( اِ مرکب ) کنایه از سال قحط و سالی که گیاه و علف کم رسته باشد. ( از برهان قاطع ). سال قحط. خشکسالی. ( شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرای ناصری ) :
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید کشت رضا.
آن جگرتر کن من کو که ز نادیدن او
خشک آخورتر از این دیده تر کس را نی.
از قناعت میزبان خواهم گزید.
ابلقی را کاَّسمان کمتر چراگاه وی است
چند خواهی بست بر خشک آخور آخر زمان.
خشک آخور و تر سبزه چه دربند چرائی.
ز خشک آخور خذلان برست خاقانی
که در ریاض محمد چرید کشت رضا.
خاقانی.
|| کنایه از کمی عیش. ( برهان قاطع ): آن جگرتر کن من کو که ز نادیدن او
خشک آخورتر از این دیده تر کس را نی.
خاقانی.
دیدم این منزل عجب خشکآخور است از قناعت میزبان خواهم گزید.
خاقانی.
|| آخور اسب که درآن چیزی نباشد. ( فرهنگ خطی ) : ابلقی را کاَّسمان کمتر چراگاه وی است
چند خواهی بست بر خشک آخور آخر زمان.
خاقانی.
چون اسب ترا سخره گرفتند یکی دان خشک آخور و تر سبزه چه دربند چرائی.
خاقانی.
|| ( ص مرکب ) مردم رذل و ممسک را نیز گویند. ( برهان قاطع ) ( ناظم الاطباء ).