کلمه جو
صفحه اصلی

وک

فرهنگ فارسی

(اسم ) وزغ قورباغه .
که در تلفظ اوک شود چون در آخر اسمی در آید افاده مبالغه کند چون رموک نروک

فرهنگ معین

(وَ ) (اِ. ) قورباغه .

لغت نامه دهخدا

وک . [ -وک ] (پسوند) که در تلفظ اوک شود، چون در آخر اسمی درآید افاده ٔ مبالغه کند، چون رموک ، نروک . (یادداشت مرحوم دهخدا).


وک . [ وَ ] (اِ) وزق را میگویند و به عربی ضفدع خوانند، و معرب آن وق باشد. (برهان ) . غوک و وزغ . (انجمن آرا). || قلوه . کلیه . در تداول گویند: کک چیست که وکش چه باشد؟


وک . [ وَک ک ] (ع مص ) دور کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ).


وک. [ وَ ] ( اِ ) وزق را میگویند و به عربی ضفدع خوانند، و معرب آن وق باشد. ( برهان ) . غوک و وزغ. ( انجمن آرا ). || قلوه. کلیه. در تداول گویند: کک چیست که وکش چه باشد؟

وک. [ وَک ک ] ( ع مص ) دور کردن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ).

وک. [ -وک ] ( پسوند ) که در تلفظ اوک شود، چون در آخر اسمی درآید افاده مبالغه کند، چون رموک ، نروک. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

وزغ، غوک، بک.

گویش مازنی

قورباغه


/vak/ قورباغه

واژه نامه بختیاریکا

کلام؛ حرف؛ چِک وک


کلمات دیگر: