پرخرد. [ پ ُ خ ِ رَ ] ( ص مرکب ) پرعقل. پرشعور. سخت عاقل و داهی. مقابل کم خرَد :
بموبد چنین گفت کای پرخرد
مرا و ترا روز هم بگذرد.
نگهدار تا روزتو بگذرد.
که رایش همی از خرد بگذرد.
ز گیتی جز از نیکنامی نجست.
توئی ای پسندیده پرخرد.
که او را بنزدیک منذر برد.
ز گفتار آن پرخرد گشت شاد.
چهل مر درم هر مری صد هزار.
سوی ناسپاسی دلش ننگرد.
گو پرمنش کو بود شاه جوی.
دلت مهر و پیوند ایشان [ سلم وتور ] گزید.
که ای پرخرد نامبردار شاه.
دل مردم پرخرد شاد کرد.
که نیک و بد از من نباید نهفت.
هر آنکس که بد کرد کیفر برد.
کزین گونه چاره نه اندر خورد.
نه آن کرد کز مردمی درخورد.
که ما را همی باید ای پرخرد.
بنزدیک رستم چو اندر خورد.
که جان از هنرهات رامش برد.
ز تو سرد گفتن نه اندر خورد.
به رنج اندرون چند پیچی روان.
جز این بر تو مردم گمانی برد.
بموبد چنین گفت کای پرخرد
مرا و ترا روز هم بگذرد.
فردوسی.
تو پند من ای مادر پرخردنگهدار تا روزتو بگذرد.
فردوسی.
جهاندار ابوالقاسم پرخردکه رایش همی از خرد بگذرد.
فردوسی.
دلی پرخرد داشت و رای درست ز گیتی جز از نیکنامی نجست.
فردوسی.
بدو گفت پورسیاووش ردتوئی ای پسندیده پرخرد.
فردوسی.
فرستاد با او یکی پرخردکه او را بنزدیک منذر برد.
فردوسی.
از او ایمنی یافت جان قبادز گفتار آن پرخرد گشت شاد.
فردوسی.
چنین گفت کای پرخرد مایه دارچهل مر درم هر مری صد هزار.
فردوسی.
وگر آنکه مغزش بود پرخردسوی ناسپاسی دلش ننگرد.
فردوسی.
همان پرخرد موبد راه جوی گو پرمنش کو بود شاه جوی.
فردوسی.
ز تو [ ایرج ] پرخرد پاسخ ایدون سزیددلت مهر و پیوند ایشان [ سلم وتور ] گزید.
فردوسی.
چنین گفت با شاه توران سپاه که ای پرخرد نامبردار شاه.
فردوسی.
چو این بومها یکسر آباد کرددل مردم پرخرد شاد کرد.
فردوسی.
بدان پرخرد موبدان داد و گفت که نیک و بد از من نباید نهفت.
فردوسی.
چه گفتند گفتند کای پرخردهر آنکس که بد کرد کیفر برد.
فردوسی.
چنین گفت اغریرث پرخردکزین گونه چاره نه اندر خورد.
فردوسی.
ز کینه به اغریرث پرخردنه آن کرد کز مردمی درخورد.
فردوسی.
که گردون نه زانسان همی بگذردکه ما را همی باید ای پرخرد.
فردوسی.
فرستاده باید یکی پرخردبنزدیک رستم چو اندر خورد.
فردوسی.
چنین گفت گشتاسب کای پرخردکه جان از هنرهات رامش برد.
فردوسی.
بدو گفت کای مهتر پرخردز تو سرد گفتن نه اندر خورد.
فردوسی.
بدو گفت کای پرخرد پهلوان به رنج اندرون چند پیچی روان.
فردوسی.
بدو گفت بیژن که ای پرخردجز این بر تو مردم گمانی برد.
فردوسی.